«سردار سرلشکر پاسدار شهید حاج حسین خرازی - فرمانده لشکر 14 امام حسین(علیه السلام )»
نام : حاج حسین خرازی
نام پدر : کریم
تاریخ تولد : 1/6/1336
محل تولد : اصفهان
تاریخ شهادت : 8/12/1365
محل شهادت: شلمچه
عملیات : کربلای 5
علت شهادت : اصابت ترکش خمپاره به گردن
محل دفن : گلستان شهدای اصفهان
آخرین مسئولیت: فرمانده لشکر 14 امام حسین ( علیه السلام )
نامش
حسین بود و از کودکی مهر حسین (علیه السلام ) به دل داشت و شور حسینی در
سر، برگ برگ دفتر زندگیاش، نقش و نگار عشق به خود گرفته بود. قامت رعنایش،
صنوبر را و ایستادگیاش، پایداری نخلهای جنوب را به یاد میآورد. پیشانی
بلندش چون ماه میدرخشید و چشمان زیبایش، دیدی به گستردگی دریا داشت. در
برگریزان پاییز لبخند بهاری از چهرهاش جدا نمیشد، هر چند از کوچ درناهای
بلند پرواز آسمان بندگی به فردوس برین، احساس غربت میکرد. قامت استوارش
جز در برابر حق تواضع نمیکرد و فریادش جز به موسم جهاد و خشم بر دشمن،
شنیده نمیشد. کلام دلنشین او چون ترانه قناریهای سر خوش، آرامبخش مردان
بسیجیاش بود و آرامش دل دریاییاش تسکین دردهای دردمندان. برای انجام
وظیفه، توانی بیشمار داشت و برای نابودی دشمن طاقتی بیپایان. در برابر
ضعیفان فروتن بود و برابر مستکبران چون شمشیری برّان. هر جا عرصهای برای
ایثار و جانبازی فراهم میشد. حضور مییافت تا انقلاب را در تحقق آرمانهای
الهیاش یاری کند. وقتی در کربلای خیبر، آن هنگام که سردار سپاه حسینیان
بود، چون ابولفضل(علیه السلام ) دست توانایش را هدیه کرد، بر تلاش و جدیتش
افزوده شد و از رویارویی با دشمن هراس به دل راه نداد. حسین خرازی، شیر
میدانهای نبرد و فرماندة لشکر امام حسین(علیه السلام ) سرآمد شجاعان عرصة
پیکار حق علیه باطل بود.
تولد و کودکی شهید
به
سال 1336 ه.ش. در یکی از محلههای مستضعفنشین شهر شهیدپرور اصفهان بنام
کوی کلم، در خانوادهای آگاه، متقی و با ایمان فرزندی متولد شد که او را
حسین نامیدند.
از
همان آغاز، کودکی باهوش و مودب بود. در دوران کودکی به دلیل مداومت پدر بر
حضور در نماز جماعت و مراسم دینی، او نیز به این مجالس راه پیدا کرد.
از
آنجا که والدین او برای تربیت فرزندان اهتمام زیادی داشتند، او را به
دبستانی فرستادند که معلمانش افرادی متعهد، پایبند و مراقب امور دینی و
اخلاقی بچهها بودند. علاوه بر آن، اکثر اوقات پس از خاتمه تکالیف مدرسه،
به همراه پدر به مسجد محله – معروف به مسجد سید – میرفت و به خاطر صدای
صاف و پرطنینی که داشت، اذانگو و مکبر مسجد شد.
فعالیتهای سیاسی – مذهبی شهید
حسنین
در زمان فراگیری دانش کلاسیک، لحظهای از آموزش مسائل دینی غافل نبود. به
تدریج نسبت به امور سیاسی آشنایی بیشتری پیدا کرد و در شرایط فساد و خفقان
دوران طاغوت گرایش زیادی به مطالعة جزوهها و کتب اسلامی نشان داد.
در
سال 1355 پس از اخذ دیپلم طبیعی به سربازی اعزام شد. در مشهد ضمن گذراندن
دوران سربازی، فعالانه به تحصیل علوم قرآنی در مجامع مذهبی مبادرت ورزید.
طولی نکشید که او را به همراه عدهای دیگر بالاجبار به عملیت سرکوبگرانه
ظفار (عمان) فرستادند. حسین از این کار فوق العاده ناراحت بود و با آگاهی و
شعور بالای خود، نماز را در آن سفر تمام میخواند. وقتی دوستانش علت را
سئوال کردند در جواب گفت: «این سفر، سفر معصیت است و باید نماز را کامل
خواند.»
در
سال 1357 به دنبال صدور فرمان حضرت امام خمینی مبنی بر قرار سربازان از
پادگانها و سربازخانهها، او و برادرش هر دو از خدمت سربازی فرار کردند و
به خلیل عظیم امت اسلامی پیوستند. آنها در این مدت، دائماً در تکاپوی کار
انقلاب و تشکل انقلابیون محل بودند.
شهید پس از پیروزی انقلاب اسلامی
شهید
حاج حسین خرازی از همان آغاز پیروزی انقلاب اسلامی، درگیر فعالیت در کمیتة
انقلاب اسلامی، مبارزه با ضد انقلاب داخلی و جنگهای کردستان بود و لحظهای
آرام نداشت. به خاطر روحیه نظامی و استعدادی که در این زمینه داشت،
مسؤولیتهایی را در اصفهان پذیرفت و با شروع فعالیت ضدانقلابیون در گنبد،
مإموریتی به آن خطه داشت.
دشمن
که هر روز در فکر ایجاد توطئهای علیه انقلاب اسلامی بود، غائله کردستان
را آفرید و شهید حاج حسین خرازی در اوج درگیریها، زمانی که به کردستان رفت،
بعد از رشادتهایی که در زمینة آزاد کردن شهر سنندج (همران با شهید علی
رضاییان فرماندة قرارگاه تاکتیکی حمزه) از خود نشان داد، در سمت فرماندهی
گردان ضربت که قویترین گردان آن زمان محسوب میشد، وارد عمل گردید و در
آزادسازی شهرهای دیگر کردستان از قبیل دیواندره، سقز، بانه، مریوان و سردشت
نقش مؤثری را ایفا نمود و با تدابیر نظامی، بیشترین ضربات را به ضدانقلاب
وارد آورد.
شهید و دفاع مقدس
شهید
خرازی با شروع جنگ تحمیلی بنا به تقاضای همرزمان خود، پس از یکسال خدمت
صادقانه در کردستان راهی خطة جنوب شد و به سمت فرماندة اولین خط دفاعی که
مقابل عراقیها در جادة آبادان-اهواز در منطقة دار خوین تشکیل شده بود (و
بعداً در میان رزمندگان اسلام، به «خط شیر» معروف شد) منصوب گشت.
خطی
که نه ماه در برابر مزدوران عراقی دفاع جانانهای را انجام داد و دلاورانی
قدرتمند را تربیت کرد. این در حالی بود که رزمندگان از نظر تجهیزات جنگی و
امکانات تدارکاتی شدیداً در مضیقه بودند، اما اخلاص و روح ایمان بچههای
رزمنده، نه تنها باعث غلبه سختیها و مشکلات بر آنها نشد بلکه هر لحظه آماده
شرکت در عملیات و جانفشانی بودند. در عملیات شکست حصر آبادان، فرماندهی
جبهه دارخوین را به عهده داشت و دو پل حفار و مارد را که عراقیها با نصب آن
دو پل بر روی رود کارون، آبادان را محاصره کرده بودند، به تصرف درآورد.
شهید
خرازی در آزادسازی بستان بهترین مانور عملیاتی را با دور زدن دشمن از
چزابه و تپههای رملی و محاصره کردن آنها در شمال منطقه بستان انجام داد و
پس از عملیات پیروزمند طریقالقدس بود که تیپ امام حسین(علیه السلام) رسمیت
یافت.
در عملیات فتحالمبین دشمن را در جاده عینخوش با همان تدبیر فرماندهیاش حدود 15 کیلومتر دور زد و آنها را غافلگیر نمود.
یگان
او در عملیات بیتالمقدس جزو اولین لشکرهایی بود که از رود کارون عبور کرد
و به جاده اهواز – خرمشهر رسید و در آزادسازی خرمشهر نیز سهم به سزایی
داشت. از آن پس در عملیات مختلف همچون رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر 4 و
خیبر در سمت فرماندهی لشکر امام حسین(علیه السلام) ، به همراه رزمندگان
دلاور آن لشکر، رشادتهای بسیاری از خود نشان داد.
در
عملیات خیبر که توام با صدمات و مشقات زیادی بود دشمن، منطقه را با انواع و
اقسام جنگافزارها و بمبهای شیمیایی مورد حمله قرار داده بود، اما شهید
خرازی هرگز حاضر به عقبنشینی و ترک موضع خود نشد، تا اینکه در این عملیات
یک دست او در اثر اصابت ترکش قطع گردید و پیکر زخم خورده او به عقب فرستاده
شد.
از
بیمارستان یزد – همانجایی که بستری بود – به منزل تلفن کرد و به پدرش گفت:
من مجروح شدهام و دستم خراش جزئی برداشته، لازم نیست زحکت بکشید و به یزد
بیایید، چون مسئله چندان مهمی نیست. همین روزها که مرخص شدم خودم به
دیدارتان میآیم.
در
عملیات والفجر 8 لشکر امام حسین(علیه السلام ) تحت فرماندهی او به عنوان
یکی از بهترین یگانهای عمل کننده، لشکر گارد جمهوری عراق را به تسلیم
واداشت و پیروزیهای چشمگیری را در منطقه فاو و کارخانه نمک که جزو
پیچیدهترین مناطق جنگی بود، به دست آورد.
در
عملیات کربلای 5 در جلسهای با حضور فرماندهان گردانهاو یگانها از آنان
بیعت گرفت که تا پای جان ایستادگی کنند و گفت: هرکس عاشق شهادت نیست از
همین حالا در عملیات شرکت نکند، زیرا که این، یکی از آن عملیات عاشقانه است
و از حسابهای عادی خارج است.
لشکر
او در این عملیات توانست با عبور از خاکریزهای هلالی که در پشت نهر جاسم –
از کنار اروندرود تا جنوب کانال ماهی ادامه داشت – شکست سختی به عراقیها
وارد آورند. عبور از این نهر بدان جهت برای رزمنگان مهم بود که علاوه بر
تثبیت مواضع فتح شده، عامل سقوط یکی از دژهای شرق بصره بود که در کنار هم
قرار داشتند.
هدایت
نیروهای خط شکن در میان آتش و بیاعتنایی او به ترکشها و تیرهای مستقیم
دشمن و ایثار و از خودگذشتگی او، راه را برای پیشروی هموار کرد و بالاخره
با استعانت از الطاف الهی در آن صبح فتح و پیروزی، حاج حسین با خضوع و خشوع
به نماز ایستاد.
خصوصیات برجسته شهید
شهید خرازی با قرآن و مفاهیم آن مانوس بود و قرآن را با صدای بسیار خوبی قرائت میکرد.
روزهای
عاشورا با پای برهنه به همراه برادران رزمنده خود در لشکر امام حسین(علیه
السلام) در بیابانهای خوزستان به سینهزنی و عزاداری میپرداخت و مقید بود
که شخصاً در این روز زیارت عاشورا بخواند.
او
علاوه بر داشتن تدبیر نظامی، شجاعت کمنظیری داشت. با همه مشکلات و
سختیها، در طول سالیان جنگ و جهاد از خود ضعفی نشان نداد. قاطعیت و صلابتش
برای همه فرماندهان گردانها و محورها، نمونه و از ابهت فرماندهی خاصی
برخوردار بود.
حساسیت
فوقالعادهای نسبت به مصرف بیتالمال داشت، همیشه نیروها را به پرهیز از
اسراف سفارش میکرد و میگفت: وسایل و امکاناتی را که مردم مستضعف دراین
دوران سخت زندگی جنگی تهیه میکنند و به جبهه میفرستند بیهوده هدر ندهید،
آنچه میگفت عامل بود، به همین جهت گفتارش به دل مینشست.
حاج
حسین معتقد به نظم و ترتیب در امور و رعایت انضباط نظامی بود و از اهتمام
به آموزش نظامی برادران و تربیت کادرهای کارآمد غافل نبود.
نیمههای
شب اغلب از آسایشگاه ها و محلهای استقرار نیروی لشکر سرکشی نموده و حتی
نحوه خوابیدن آنها را کنترل میکرد. گاه، اگر پتوی کسی کنار رفته بود با
آرامش تمام آن را بر روی او میکشید.
او به وضع تدارکات رزمندگان به صورت جدی رسیدگی میکرد.
شهید خرازی یک عارف بود. همیشه با وضو بود. نمازش توام با گریه و شور و حال بود و نماز شبش ترک نمیشد.
او معتقد بود: هرچه میکشین و هرچه که به سرمان میآید از نافرمانی خداست و همه، ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد.
دقت
فوقالعادهای در اجرای دستورات الهی داشت و این اعتقاد را بارها به زبان
میآورد که: سهلانگاری و سستی در اعمال عبادی تاثیر نامطلوبی در پیروزیها
دارد.
دائماً به فرماندهان ردههای تابعه سفارش میکرد که در امور مذهبی برادران دقت کنند.
همیشه لباس بسیجی بر تن داشت و در مقابل بسیجیها، خاکی و فروتن بود. صفا، صداقت، سادگی و بیپیرایگی از ویژگیهای او بود.
نحوه شهادت
او
با آنکه یک دست بیشتر نداشت ولی با جنب و جوش و تلاش فوقالعادهاش
هیچگاه احساس کمبود نمیکرد و برای تامین و تدارک نیروهای رزمنده در خط
مقدم جبهه، تلاش فراوانی مینمود.
در بسیاری از عملیاتها حاج حسین مجروح شد. اما برای جلوگیری از تضعیف روحیه همرزمانش حاضر نمیشد پشت جبهه انتقال یابد.
در
عملیات کربلای 5، زمانی که در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به
رزمندگان با مشکل مواجه شده بود، خود پیگیر جدی این کار شد، که در همان حال
خمپارهای در نزدیکیاش منفجر شد و روح عاشورایی او به ملکوت اعلی پرواز
کرد و این سردار بزرگ در روز هشتم اسفندماه 1365 در جوار قرب الهی ماوا
گزید؛ سردار دلاوری که همواره در عملیات پیشقدم بود و اغلب اوقات شخصاً به
شناسایی میرفت.
در هر شرایطی تصمیمش برای خدا و در جهت رضای حق بود.
او
یار حسین زمان، عاشق جبهه و جبههایها بود و وقتی به خط مقدم میرسید گویی
جان دوبارهای مییافت؛ شاد میشد و چهرهاش آثار این نشاط را نمایان
میساخت.
شهید
خرازی پرورش یافته مکتب حسین(علیه السلام) و الگوی وفاداری به اصول و
ایستادگی بر سر ارزشها و آرمانها بود. جان شیفتهاش آنچنان از زلال مکتب
حیاتبخش اسلام و زمزمه خلوص، سیراب شده بود که کمترین شائبه سیاستبازی و
جاهطلبی به دورترین زاویه ذهنش راه نمییافت.
این
شهید سرافراز اسلام با علو طبع و همت والایی که داشت هلال روشن مهتاب
قلبش، هرگز به خسوف نگرایید و شکوفههای سفید نهال وجودش را آفت نفس، تیره
نگردانید. در لباس سبز سپاه و میقات مسجد، مُحرِم شد، در عرفات جبهه وقوف
کرد و در منای شلمچه و مسلخ عشق، جان به جان آفرین تسلیم نمود.
------
منابع:
http://www.aviny.com
http://www.aviny.com


تولد و کودکی
به
سال 1333 ه.ش در شهرستان میاندوآب در یک خانواده مذهبی و با ایمان متولد
شد. در دوران کودکی، مادرش را – که بانویی باایمان بود – از دست داد.
تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در ارومیه به پایان رسانید و در دوره دبیرستان
(همزمان با شهادت برادرش علی باکری به دست دژخیمان ساواک) وارد جریانات
سیاسی شد.
فعالیت های سیاسی – مذهبی
پس
از اخذ دیپلم با وجود آنکه از شهادت برادرش بسیار متاثر و متالم بود، به
دانشگاه راه یافت و در رشته مهندسی مکانیک مشغول تحصیل شد. از ابتدای ورود
به دانشگاه تبریز یکی از افراد مبارز این دانشگاه بود. او برادرش حمید را
نیز به همراه خود به این شهر آورد. شهید باکری در طول فعالیت های سیاسی خود
(طبق اسناد محرمانه بدست آمده) از طرف سازمان امنیت آذربایجان شرقی
(ساواک) تحت کنترل و مراقبت بود. پس از مدتی حمید را برای برقراری ارتباط
با سایر مبارزان، به خارج از کشور فرستاد تا در ارسال سلاح گرم برای
مبارزین داخل کشور فعال شود.
شهید
مهدی باکری در دوره سربازی با تبعیت از اعلامیه حضرت امام خمینی( رحمت
الله علیه ) – در حالی که در تهران افسر وظیفه بود – از پادگان فرار و به
صورت مخفیانه زندگی کرد و فعالیت های گوناگونی را در جهت پیروزی انقلاب
اسلامی نیز انجام داد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی
بعد
از پیروزی انقلاب و به دنبال تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عضویت
این نهاد در آمد و در سازماندهی و استحکام سپاه ارومیه نقش فعالی را ایفا
کرد. پس از آن بنا به ضرورت، دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد. همزمان با
خدمت در سپاه، به مدت 9 ماه با عنوان شهردار ارومیه نیز خدمات ارزندهای را
از خود به یادگار گذاشت. ازدواج شهید مهدی باکری مصادف با شروع جنگ تحمیلی
بود. مهریه همسرش اسلحه کلت او بود. دو روز بعد از عقد به جبهه رفت و پس
از دو ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه، با مسئولیت جهاد سازندگی
استان، خدمات ارزندهای برای مردم انجام داد.
شهید
باکری در مدت مسئولیتش به عنوان فرمانده عملیات سپاه ارومیه تلاشهای
گستردهای را در برقراری امنیت و پاکسازی منطقه از لوث وجود وابستگاه و
مزدوران شرق و غرب انجام داد و بهرغم فعالیت های شبانهروزی در مسئولیتهای
مختلف، پس از شروع جنگ تحمیلی، تکلیف خویش را در جهاد با کفار بعثی و
متجاوزین به میهن اسلامی دید و راهی جبههها شد.
نقش شهید در دفاع مقدس
شهید
باکری با استعداد و دلسوزی فراوان خود توانست در عملیات فتحالمبین با
عنوان معاون تیپ نجف اشرف در کسب پیروزیها موثر باشد. در این عملیات یکی از
گردانها در محاصره قرار گرفته بود، که ایشان به همراه تعدادی نیرو، با
شجاعت و تدبیر بینظیر آنان را از محاصره بیرون آورد. در همین عملیات در
منطقه رقابیه از ناحیه چشم مجروح شد و به فاصله کمتر از یک ماه در عملیات
بیتالمقدس ( با همان عنوان) شرکت کرد و شاهد پیروزی لشکریان اسلام بر
متجاوزین بعثی بود. در مرحله دوم عملیات بیتالمقدس از ناحیه کمر زخمی شد و
با وجود جراحتهایی که داشت در مرحله سوم عملیات، به قرارگاه فرماندهی رفت
تا برادران بسیجی را از پشت بیسیم هدایت کند.
در
عملیات رمضان با سمت فرماندهی تیپ عاشورا به نبرد بیامان در داخل خاک
عراق پرداخت و این بار نیز مجروح شد، اما با هر نوبت مجروحیت، وی مصممتر از
پیش در جبههها حضور مییافت و بدون احساس خستگی برای تجهیز، سازماندهی،
هدایت نیروها و طراحی عملیات، شبانهروز تلاش میکرد. در عملیات مسلم بن
عقیل با فرماندهی او بر لشکر عاشورا و ایثار رزمندگان سلحشور، بخش عظیمی از
خاک گلگون ایران اسلامی و چند منطقه استراتژیک آزاد شد.
شهید
باکری در عملیات والفجرمقدماتی و والفجر یک، دو، سه و چهار با عنوان
فرمانده لشکر عاشورا، به همراه بسیجیان غیور و فداکار، در انجام تکلیف و
نبرد با متجاوزین، آمادگی و ایثار همهجانبهای را از خود نشان داد. در
عملیات خیبر زمانی که برادرش حمید، به درجه رفیع شهات نایل آمد، با وجود
علاقه خاصی که به او داشت، بدون ابراز اندوه با خانوادهاش تماس گرفت و
چنین گفت: شهادت حمید یکی از الطاف الهی است که شامل حال خانواده ما شده
است. و در نامهای خطاب به خانوادهاش نوشت:
من
به وصیت و آرزوی حمید که باز کردن راه کربلا میباشد همچنان در جبههها
میمانم و به خواست و راه شهید ادامه میدهم تا اسلام پیروز شود. تلاش
فراوان در میادین نبرد و شرایط حساس جبههها، را از حضور در تشییع پیکر پاک
برادر و همرزمش که سالها در کنار بود بازداشت. برادری که در روزهای سراسر
خطر قبل از انقلاب، در مبارزات سیاسی و در جبههها، پا به پای مهدی،
جانفشانی کرد.
نقش
شهید باکری و لشکر عاشورا در حماسه قهرمانانه خیبر و تصرف جزایر مجنون و
مقاومتی که آنان در دفاع پاتکهای توان فرسای دشمن از خود نشان دادند بر کسی
پوشیده نیست. در مرحله آمادهسازی مقدمات عملیات بدر، اگرچه روزها به کندی
میگذشت اما مهدی با جدیت، همه نیروها را برای نبردی مردانه و عارفانه
تهییج و ترغیب کرد و چونان مرشدی کامل و عارفی واصل، آنچه را که مجاهدان
راه خدا و دلباختگان شهادت باید بدانند و در مرحله نبرد بکار بندند، با
نیروهایش درمیان گذاشت.
بیانات شهید قبل از شروع عملیات بدر
همه
برادران تصمیم خود را گرفتهاند، ولی من به خاطر سختی عملیات تاکید
میکنم. شما باید مثل حضرت ابراهیم(علیه السلام) باشید که رحمت خدا شامل
حالش شد، مثل او در آتش بروید. خداوند اگر مصلحت بداند به صفوف دشمن رخنه
خواهید کرد. باید در حد نهایی از سلاح مقاومت استفاده کینم.
هرگاه
خداوند مقاومت ما را دید رحمت خود را شالم حال ما میگرداند. اگر از یک
دسته بیست و دو نفری، یک نفر بماند باید همان یک نفر مقاومت کند و اگر
فرمانده شما شهید شد نگویید فرمانده نداریم و نجنگیم که این وسوسه شیطان
است. فرمانده اصلی ما، خدا و امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.
اصل، آنها هستند و ما موقت هستیم، ما وسیله هستیم برای بردن شما به میدان
جنگ. وظیفه ما مقاومت تا آخرین نفس و اصاعت از فرماندهی است.
تا
موقعی که دستور حمله داده نشده کسی تیراندازی نکند. حتی اگر مجروح شد سکوت
را رعایت کند، دندانها را به هم بفشارد و فریاد نکند. با هر رگبار
سبحانالله بگویید. در عملیات خسته نشوید. بعد از هر درگیری و عملیات، شهدا
و مجروحین را تخلیه کرده و با سازماندهی مجدد کار را ادامه دهید. حداکثر
استفاده از وسایل را بکنید. اگر این پارو بشکند، به جای آن پاروی دیگری
وجود ندارد. با همین قایقها باید عملیات بکنیم. لباس های غواصی را خوب
نگهداری کنید. یک سال است دنبال این امکانات هستیم.
مهدی در شب عملیات وضو میگیرد و همه گردان ها را یک یک از زیر قرآن عبور میدهد. مداوم توصیه میکند:
برادران!
خدا را از یاد نبرید نام امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زمزمه
کنید. دعا کنید که کار ما برای خدا باشد. از پشت بیسیم نیز همه را به ذکر
«لاحول و لاقوه الا بالله» تحریض و تشویق میکند.
لشکر
عاشورا در کنار سایر یگانهای عمل کننده نیروی زمینی سپاه، در اولین شب
عملیات بدر، موفق به شکستن خط دشمن میشود و روز بعد به تثبیت مواضع در
ساحل رود میپردازد.
در
مرحله دوم عملیات، از سوی لشکر عاشورا حملهای نفسگیر به واحدهایی از
دشمن که عالم فشار برای جناح چپ بودند، آغاز میشود. حملهای که قلع و قمع
دشمن و گرفتن انتقام و قطع کامل دست دشمن از تعرض به نیروها در جناح چپ
ثمره آن بود.
ویژگی های اخلاقی
شهید
باکری، پاسدار نمونه، فرماندهی فداکار و ایثارگر، خدمتگزاری صادق، صمیمی،
مخلص و عاشق حضرت امام خمینی( رحمت الله علیه ) و انقلاب اسلامی بود. با
تمام وجود خود را پیرو خط امام میدانست و سعی میکرد زندگیاش را براساس
رهنمودها و فرمایشات آن بزرگوار تنظیم نماید، با دقت به سخنان حضرت امام (
رحمت الله علیه ) گوش میداد، آنها را مینوشت و در معرض دید خود قرار
میداد و آنقدر به این امر حساسیت داشت که به خانوادهاش سفارش کرده بود که
سخنرانی آن حضرت را ضبط کنند و اگر موفق نشدند، متن صحبت را از طریق
روزنامه بدست آورند.
او معتقد بود سخنان امام الهام گرفته از آیات الهی است،باید جلو چشمان ما باشد تا همیشه آنها را ببینیم و از یاد نبریم.
شهید باکری از انسانهای وارسته و خودساختهای بود که با فراهم بودن زمینههای مساعد، به مظاهر مادی دنیا و لذایذ آن پشت پا زده بود.
زندگی
ساده و بیریای او زبانزد همه آشنایان بود. با تواناییهایی که داشت
میتوانست مرفهترین زندگی را داشته باشد؛ اما همواره مثل یک بسیجی زندگی
میکرد. از امکاناتی که حق طبیعیاش نیز بود چشم میپوشید. تواضع و
فروتنیاش باعث میشد که اغلب او را نشناسند. او محبوب دلها بود. همه دوستش
میداشتند و از دل و جان گوش به فرمان او بودند. او نیز بسیجیان را دوست
داشت و به آنها عشق میورزید. میگفت:
وقتی
با بسیجی ها راه میروم، حال و هوای دیگری پیدا میکنم، هرگاه خسته میشوم
پیش بسیجیها میروم تا از آنها روحیه بگیرم و خستگیام برطرف شود. همه ما
در برابر جان این بسیجیها مسئولیم، برای حفظ جان آنها اگر متحمل یک میلیون
تومان هزینه – برای ساختن یک سنگر که حافظ جان آنها باشد – بشویم، یک موی
بسیجی، صد برابرش ارزش دارد. با دشمنان اسلام و انقلاب چون دژی پولادین و
تسخیرناپذیر بود و با دوستان خدا، سیمایی جذاب و مهربان داشت. با وجود
اندوه دائمش، همیشه خندان مینمود و بشاش. انسانی بود همیشه آماده به خدمت و
پرتوان.
خاطراتی از شهید
خاطره اول
در
بیت امام، مهدی را دیدم و گفتم: "آقا مهدی! خواب های خوشی برایت
دیدهاند ...مثل اینکه شما هم ... بله ..." تبسمی کرد و با تعجب پرسید:
"چه خبر شده است؟" گفتم: همه خبرها که پیش شماست. یکی از فرماندهان
گردان که یک ماه پیش شهید شد، خواب دیده بود، در بهشت منزلی زیبا
میسازند. پرسیده بود: "این خانه را برای چه کسی آماده میکنید؟" گفتند:
"قرار است شخصی به جمع بهشتیان بپیوندد." باز پرسیده بود: "او کیست؟" بعد
سکوت کردم. مهدی مشتاقانه سر تکان داد و گفت: "خوب ...ادامه بده."
گفتم: "پاسخ دادند: قرار است مهدی باکری به اینجا بیاید. خلاصه آقا
ملائکه را خیلی به زحمت انداختی." سرش را پایین انداخت و رنگ رخسارش به
سرخی گرایید و به آرامی گفت: "بنده خدا! با این کارهایی که ما انجام
میدهیم، مگر بسیجی ها اجازه دهند که به بهشت برویم! جلو در بهشت
میایستند و راهمان نمیدهند." سپس فرو رفت و از من دور شد. دیگر مطمئن
بودم که مهدی آخرین روزهای فراغ از یار را سپری میکند.
خاطره دوم
روزی
از مدرسه به خانه میآید، در حالی که گونهها و دستهای سرخ و کبودش ،
حکایت از عمق سرمایی میکند که در جانش رسوخ کرده است. پدرش همان شب تصمیم
میگیرد که پالتویی برایش تهیه کند. دو روز بعد با پالتویی نو و زیبا به
مدرسه میرود. غروب که از مدرسه برمیگردد با شدت ناراحتی، پالتو را به
گوشه اطاق میافکند. همه اعضای خانواده با حالت متعجب به او مینگرند، و
مهدی در حالی که اشک از دیدگانش جاری است، میگوید: "چگونه راضی میشوید
من پالتو بپوشم در حالیکه دوست بغلدستی من در کنارم از سرما بلرزد.
خاطره سوم
زمانی که آقای مهدی شهردار ارومیه بودند روزی باران خیلی تند می آمد بهم گفت : « من میرم بیرون » .
گفتم : « توی این هوا کجا می خوای بری » جواب نداد. اصرار کردم . بالاخره گفت : « می خوای بدونی پاشو توهم بیا. »
بالندور
شهرداری راه افتادیم تو شهر. نزدیکیهای فرودگاه یک حلبی آباد بود. رفتیم
آنجا. توی کوچه پس کوچه هایش پر از آب و گل و شل . آب وسط کوچه صاف می رفت
توی یکی از خانه ها. در خانه را که زد پیرمردی آمد دم در. ما را که دید
شروع کرد به بدو بیراه گفتن به شهردار. می گفت : « آخه این چه شهرداریه که
ما داریم نمی یاد یه سری بهمون بزنه ببینه چه میکشیم . » آقا مهدی بهش گفت :
« خیلی خب پدر جان . اشکال نداره . شما یه بیل به ما بده درستش می کنیم » «
پیرمرد گفت : « برید بابا شما هم بیلم کجا بود. »
از یکی از همسایه ها بیل گرفتیم . تا نزدیکی های اذان صبح توی کوچه آبراه می کندیم .
( راوی : همسر شهید باکری )
شهید باکری از نگاه ....
حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه) بعد از شهادت مهدی فرمود:
خداوند شهید اسلام (مهدی باکری) را رحمت کند.
مقام معظم رهبری نیز در خصوص شهید مهدی باکری فرموده است:
شهید
باکری یکی از همین جوان هاست، من آن شهید را قبل از انقلاب از نزدیک
میشناختم این جوان مومن و صالح مشهد پیش من آمد، حق او بود که بعد از
انقلاب یکی از سرداران این انقلاب بشود، چون صادق و مخلص بود و حق او بود
که شهید بشود.
حجتالاسلام والمسلمین شهید محلاتی در مورد شهید باکری اظهار میدارند:
وی
نمونه و مظهر غضب خدا در برابر دشمنان خدا و اسلام بود. خشم و خروشش فقط و
فقط برای دشمنان بود و به عنوان فرمانده و باتقوا، الگوی رافت و محبت در
برخورد با زیردستان بود.
همسر شهید باکری در مورد اخلاق او در خانه میگوید:
باوجود
همه خستگیها، بیخوابیها و دویدنها، همیشه با حالتی شاد بدون ابراز
خستگی به خانه وارد میشد و اگر مقدور بود در کارهای خانه به من کمک می
کرد؛ لباس میشست، ظرف میشست و خودش کارهای خودش را انجام میداد.
اگر از مسلئلهای عصبانی و ناراحت بودم، با صبر و حوصله سعی میکرد با خونسردی و با دلایل مکتبی مرا قانع کند.
دوستان و همسنگرانش نقل میکنند:
به
همان میزان که به انجا فرایض دینی مقید بود نسبت به مستحبات هم تقید داشت.
نیمههای شب از خواب بیدار میشد، با خدای خود خلوت می کرد و نماز شب را
با سوز و گداز و گریه میخواند. خواندن قرآن از کارهای واجب روزمرهاش بود و
دیگران را نیز به این کار سفارش مینمود.
شهید
باکری در حفظ بیتالمال و اهیمت آن توجه زیادی داشت، حتی همسرش را از
خوردن نان رزمندگان، برحذر میداشت و از نوشتن با خودکار بیتالمال – حتی
به اندازه چند کلمه – منع میکرد. وقتی همرزمانش او را به عنوان فرماندهی
که مندرسترین لباس بسیجی را مدتهای طولانی استفاده میکرد مورد اعتراض قرار
میدادند، میگفت: تا وقتی که میشود استفاده کرد، استفاده میکنم.
همواره
رسیدگی به خانواده شهدا را تاکید میکرد و اگر برایش مقدور بود به همراه
مسئولین لشکر بعد از هر عملیات به منزلشان میرفت و از آنان دلجویی میکرد و
در رفع مشکلات آنها اقدام میکرد.
او میگفت: امروز در زمره خانواده شهدا قرار گرفتن جزو افتخارات است و این نوع زندگی از با فضیلتترین زندگیهاست.
نحوه شهادت
بعد
از شهادت برادرش حمید و برخی از یارانش، روح در کالبد ناآرامش قرار نداشت و
معلوم بود که به زودی به جمع آنان خواهد پیوست. پانزده روز قبل از عملیات
بدر به مشهد مقدس مشرف شد و با تضرع از آقاعلیبن موسیالرضا (علیه السلام)
خواسته بود که خداوند توفیق شهدت را نصیبش نماید. سپس خدمت حضرت امام
خمینی( رحمت الله علیه ) و حضرت آیتالله خامنهای رسید و با گریه و اصرار و
التماس درخواست کرد که برای شهادتش دعا کنند.
این
فرمانده دلاور در عملیات بدر در تاریخ 25/11/63، به خاطر شرایط حساس
عملیات، طبق معمول، به خطرناکترین صحنههای کارزار وارد شد و در حالی که
رزمندگان لشکر را در شرق دجله از نزدیک هدایت می کرد، تلاش مینمود تا
مواضع تصرف شده را در مقابل پاتکهای دشمن تثبیت نماید، که در نبردی
دلیرانه، براثر اصابت تیر مستقیم مزدوران عراقی، ندای حق را لبیک گفت و به
لقای معشوق نایل گردید. هنگامی که پیکر مطهرش را از طریق آبهای هورالعظیم
انتقال میدادند، قایق حامل پیکر وی، مورد هدف آرپیجی دشمن قرار گرفت و
قطره ناب وجودش به دریا پیوست.
او
با حبی عمیق به اهل عصمت و طهارت(علیهم السلام) و عشقی آتشین به
اباعبداللهالحسین(علیه السلام) و کولهباری از تقوی و یک عمر مجاهدت فی
سبیلالله، از همرزمانش سبقت گرفت و به دیار دوست شتافت و در جنات عدن الهی
به نعمات بیکران و غیرقابل احصاء دست یافت. شهید باکری در مقابل نعمات
الهی خود را شرمنده میدانست و تنها به لطف و کرم عمیم خداوند تبارک و
تعالی امیدوار بود. در وصیتنامهاش اشاره کرده است که: چه کنم که تهیدستم،
خدایا قبولم کن.
شهید
محلاتی از بین تمام خصلتهای والای شهید به معرف او اشاره میکند و در
مراسم شهادت ایشان، راز و نیاز عاشقانه وی را با معبود بیان میکند و از
زبان شهید می گوید:
خدایا
تو چقدر دوستداشتنی و پرستیدنی هستی، هیهات که نفهمیدم. خون باید میشدی و
در رگهایم جریان مییافتی تا همه سلولهایم هم یارب یارب میگفت. این بیان
عارفانه بیانگر روح بلند و سرشار از خلوص آن شهید والامقام است که تنها در
سایه خودسازی و سیر و سلوک معنوی به آن دست یافته بود.
وصیت نامه
عزیزانم!
اگر شبانهروز شکرگزار خدا باشیم که نعمت اسلام و امام را به بما عنایت
فرموده، باز هم کم است. آگاه باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل، تنها
چارهساز ماست. ...بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست.
...
همیشه به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید. پشتیبان و از ته قلب
مقلد امام باشید. اهمیت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدالله (علیه
السلام) و شهدا بدهید که راه سعادت و توشه آخرت است. همواره تربیت حسینی و
زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید. و فرزندان خود را نیز
همانگونه تربیت کنید که سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح و
وارث حضرت ابوالفضل (علیه السلام) برای اسلام بار بیایند.
------
منابع:
خبرگزاری ایسنا
خبرگزاری فارس
http://www.ciw8.ir
http://www.aviny.com
http://www.jegati.com


شهید مهدی باکری در دوره سربازی با تبعیت از اعلامیه حضرت امام خمینی( رحمت الله علیه ) – در حالی که در تهران افسر وظیفه بود – از پادگان فرار و به صورت مخفیانه زندگی کرد و فعالیت های گوناگونی را در جهت پیروزی انقلاب اسلامی نیز انجام داد.
شهید باکری در مدت مسئولیتش به عنوان فرمانده عملیات سپاه ارومیه تلاشهای گستردهای را در برقراری امنیت و پاکسازی منطقه از لوث وجود وابستگاه و مزدوران شرق و غرب انجام داد و بهرغم فعالیت های شبانهروزی در مسئولیتهای مختلف، پس از شروع جنگ تحمیلی، تکلیف خویش را در جهاد با کفار بعثی و متجاوزین به میهن اسلامی دید و راهی جبههها شد.
در عملیات رمضان با سمت فرماندهی تیپ عاشورا به نبرد بیامان در داخل خاک عراق پرداخت و این بار نیز مجروح شد، اما با هر نوبت مجروحیت، وی مصممتر از پیش در جبههها حضور مییافت و بدون احساس خستگی برای تجهیز، سازماندهی، هدایت نیروها و طراحی عملیات، شبانهروز تلاش میکرد. در عملیات مسلم بن عقیل با فرماندهی او بر لشکر عاشورا و ایثار رزمندگان سلحشور، بخش عظیمی از خاک گلگون ایران اسلامی و چند منطقه استراتژیک آزاد شد.
شهید باکری در عملیات والفجرمقدماتی و والفجر یک، دو، سه و چهار با عنوان فرمانده لشکر عاشورا، به همراه بسیجیان غیور و فداکار، در انجام تکلیف و نبرد با متجاوزین، آمادگی و ایثار همهجانبهای را از خود نشان داد. در عملیات خیبر زمانی که برادرش حمید، به درجه رفیع شهات نایل آمد، با وجود علاقه خاصی که به او داشت، بدون ابراز اندوه با خانوادهاش تماس گرفت و چنین گفت: شهادت حمید یکی از الطاف الهی است که شامل حال خانواده ما شده است. و در نامهای خطاب به خانوادهاش نوشت:
من به وصیت و آرزوی حمید که باز کردن راه کربلا میباشد همچنان در جبههها میمانم و به خواست و راه شهید ادامه میدهم تا اسلام پیروز شود. تلاش فراوان در میادین نبرد و شرایط حساس جبههها، را از حضور در تشییع پیکر پاک برادر و همرزمش که سالها در کنار بود بازداشت. برادری که در روزهای سراسر خطر قبل از انقلاب، در مبارزات سیاسی و در جبههها، پا به پای مهدی، جانفشانی کرد.
نقش شهید باکری و لشکر عاشورا در حماسه قهرمانانه خیبر و تصرف جزایر مجنون و مقاومتی که آنان در دفاع پاتکهای توان فرسای دشمن از خود نشان دادند بر کسی پوشیده نیست. در مرحله آمادهسازی مقدمات عملیات بدر، اگرچه روزها به کندی میگذشت اما مهدی با جدیت، همه نیروها را برای نبردی مردانه و عارفانه تهییج و ترغیب کرد و چونان مرشدی کامل و عارفی واصل، آنچه را که مجاهدان راه خدا و دلباختگان شهادت باید بدانند و در مرحله نبرد بکار بندند، با نیروهایش درمیان گذاشت.
هرگاه خداوند مقاومت ما را دید رحمت خود را شالم حال ما میگرداند. اگر از یک دسته بیست و دو نفری، یک نفر بماند باید همان یک نفر مقاومت کند و اگر فرمانده شما شهید شد نگویید فرمانده نداریم و نجنگیم که این وسوسه شیطان است. فرمانده اصلی ما، خدا و امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. اصل، آنها هستند و ما موقت هستیم، ما وسیله هستیم برای بردن شما به میدان جنگ. وظیفه ما مقاومت تا آخرین نفس و اصاعت از فرماندهی است.
تا موقعی که دستور حمله داده نشده کسی تیراندازی نکند. حتی اگر مجروح شد سکوت را رعایت کند، دندانها را به هم بفشارد و فریاد نکند. با هر رگبار سبحانالله بگویید. در عملیات خسته نشوید. بعد از هر درگیری و عملیات، شهدا و مجروحین را تخلیه کرده و با سازماندهی مجدد کار را ادامه دهید. حداکثر استفاده از وسایل را بکنید. اگر این پارو بشکند، به جای آن پاروی دیگری وجود ندارد. با همین قایقها باید عملیات بکنیم. لباس های غواصی را خوب نگهداری کنید. یک سال است دنبال این امکانات هستیم.
مهدی در شب عملیات وضو میگیرد و همه گردان ها را یک یک از زیر قرآن عبور میدهد. مداوم توصیه میکند:
برادران! خدا را از یاد نبرید نام امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زمزمه کنید. دعا کنید که کار ما برای خدا باشد. از پشت بیسیم نیز همه را به ذکر «لاحول و لاقوه الا بالله» تحریض و تشویق میکند.
لشکر عاشورا در کنار سایر یگانهای عمل کننده نیروی زمینی سپاه، در اولین شب عملیات بدر، موفق به شکستن خط دشمن میشود و روز بعد به تثبیت مواضع در ساحل رود میپردازد.
در مرحله دوم عملیات، از سوی لشکر عاشورا حملهای نفسگیر به واحدهایی از دشمن که عالم فشار برای جناح چپ بودند، آغاز میشود. حملهای که قلع و قمع دشمن و گرفتن انتقام و قطع کامل دست دشمن از تعرض به نیروها در جناح چپ ثمره آن بود.
او معتقد بود سخنان امام الهام گرفته از آیات الهی است،باید جلو چشمان ما باشد تا همیشه آنها را ببینیم و از یاد نبریم.
شهید باکری از انسانهای وارسته و خودساختهای بود که با فراهم بودن زمینههای مساعد، به مظاهر مادی دنیا و لذایذ آن پشت پا زده بود.
زندگی ساده و بیریای او زبانزد همه آشنایان بود. با تواناییهایی که داشت میتوانست مرفهترین زندگی را داشته باشد؛ اما همواره مثل یک بسیجی زندگی میکرد. از امکاناتی که حق طبیعیاش نیز بود چشم میپوشید. تواضع و فروتنیاش باعث میشد که اغلب او را نشناسند. او محبوب دلها بود. همه دوستش میداشتند و از دل و جان گوش به فرمان او بودند. او نیز بسیجیان را دوست داشت و به آنها عشق میورزید. میگفت:
وقتی با بسیجی ها راه میروم، حال و هوای دیگری پیدا میکنم، هرگاه خسته میشوم پیش بسیجیها میروم تا از آنها روحیه بگیرم و خستگیام برطرف شود. همه ما در برابر جان این بسیجیها مسئولیم، برای حفظ جان آنها اگر متحمل یک میلیون تومان هزینه – برای ساختن یک سنگر که حافظ جان آنها باشد – بشویم، یک موی بسیجی، صد برابرش ارزش دارد. با دشمنان اسلام و انقلاب چون دژی پولادین و تسخیرناپذیر بود و با دوستان خدا، سیمایی جذاب و مهربان داشت. با وجود اندوه دائمش، همیشه خندان مینمود و بشاش. انسانی بود همیشه آماده به خدمت و پرتوان.
در بیت امام، مهدی را دیدم و گفتم: "آقا مهدی! خواب های خوشی برایت دیدهاند ...مثل اینکه شما هم ... بله ..." تبسمی کرد و با تعجب پرسید: "چه خبر شده است؟" گفتم: همه خبرها که پیش شماست. یکی از فرماندهان گردان که یک ماه پیش شهید شد، خواب دیده بود، در بهشت منزلی زیبا میسازند. پرسیده بود: "این خانه را برای چه کسی آماده میکنید؟" گفتند: "قرار است شخصی به جمع بهشتیان بپیوندد." باز پرسیده بود: "او کیست؟" بعد سکوت کردم. مهدی مشتاقانه سر تکان داد و گفت: "خوب ...ادامه بده." گفتم: "پاسخ دادند: قرار است مهدی باکری به اینجا بیاید. خلاصه آقا ملائکه را خیلی به زحمت انداختی." سرش را پایین انداخت و رنگ رخسارش به سرخی گرایید و به آرامی گفت: "بنده خدا! با این کارهایی که ما انجام میدهیم، مگر بسیجی ها اجازه دهند که به بهشت برویم! جلو در بهشت میایستند و راهمان نمیدهند." سپس فرو رفت و از من دور شد. دیگر مطمئن بودم که مهدی آخرین روزهای فراغ از یار را سپری میکند.
خاطره دوم
روزی از مدرسه به خانه میآید، در حالی که گونهها و دستهای سرخ و کبودش ، حکایت از عمق سرمایی میکند که در جانش رسوخ کرده است. پدرش همان شب تصمیم میگیرد که پالتویی برایش تهیه کند. دو روز بعد با پالتویی نو و زیبا به مدرسه میرود. غروب که از مدرسه برمیگردد با شدت ناراحتی، پالتو را به گوشه اطاق میافکند. همه اعضای خانواده با حالت متعجب به او مینگرند، و مهدی در حالی که اشک از دیدگانش جاری است، میگوید: "چگونه راضی میشوید من پالتو بپوشم در حالیکه دوست بغلدستی من در کنارم از سرما بلرزد.
خاطره سوم
زمانی که آقای مهدی شهردار ارومیه بودند روزی باران خیلی تند می آمد بهم گفت : « من میرم بیرون » .
گفتم : « توی این هوا کجا می خوای بری » جواب نداد. اصرار کردم . بالاخره گفت : « می خوای بدونی پاشو توهم بیا. »
بالندور شهرداری راه افتادیم تو شهر. نزدیکیهای فرودگاه یک حلبی آباد بود. رفتیم آنجا. توی کوچه پس کوچه هایش پر از آب و گل و شل . آب وسط کوچه صاف می رفت توی یکی از خانه ها. در خانه را که زد پیرمردی آمد دم در. ما را که دید شروع کرد به بدو بیراه گفتن به شهردار. می گفت : « آخه این چه شهرداریه که ما داریم نمی یاد یه سری بهمون بزنه ببینه چه میکشیم . » آقا مهدی بهش گفت : « خیلی خب پدر جان . اشکال نداره . شما یه بیل به ما بده درستش می کنیم » « پیرمرد گفت : « برید بابا شما هم بیلم کجا بود. »
از یکی از همسایه ها بیل گرفتیم . تا نزدیکی های اذان صبح توی کوچه آبراه می کندیم .
( راوی : همسر شهید باکری )
خداوند شهید اسلام (مهدی باکری) را رحمت کند.
مقام معظم رهبری نیز در خصوص شهید مهدی باکری فرموده است:
شهید باکری یکی از همین جوان هاست، من آن شهید را قبل از انقلاب از نزدیک میشناختم این جوان مومن و صالح مشهد پیش من آمد، حق او بود که بعد از انقلاب یکی از سرداران این انقلاب بشود، چون صادق و مخلص بود و حق او بود که شهید بشود.
حجتالاسلام والمسلمین شهید محلاتی در مورد شهید باکری اظهار میدارند:
وی نمونه و مظهر غضب خدا در برابر دشمنان خدا و اسلام بود. خشم و خروشش فقط و فقط برای دشمنان بود و به عنوان فرمانده و باتقوا، الگوی رافت و محبت در برخورد با زیردستان بود.
همسر شهید باکری در مورد اخلاق او در خانه میگوید:
باوجود همه خستگیها، بیخوابیها و دویدنها، همیشه با حالتی شاد بدون ابراز خستگی به خانه وارد میشد و اگر مقدور بود در کارهای خانه به من کمک می کرد؛ لباس میشست، ظرف میشست و خودش کارهای خودش را انجام میداد.
اگر از مسلئلهای عصبانی و ناراحت بودم، با صبر و حوصله سعی میکرد با خونسردی و با دلایل مکتبی مرا قانع کند.
دوستان و همسنگرانش نقل میکنند:
به همان میزان که به انجا فرایض دینی مقید بود نسبت به مستحبات هم تقید داشت. نیمههای شب از خواب بیدار میشد، با خدای خود خلوت می کرد و نماز شب را با سوز و گداز و گریه میخواند. خواندن قرآن از کارهای واجب روزمرهاش بود و دیگران را نیز به این کار سفارش مینمود.
شهید باکری در حفظ بیتالمال و اهیمت آن توجه زیادی داشت، حتی همسرش را از خوردن نان رزمندگان، برحذر میداشت و از نوشتن با خودکار بیتالمال – حتی به اندازه چند کلمه – منع میکرد. وقتی همرزمانش او را به عنوان فرماندهی که مندرسترین لباس بسیجی را مدتهای طولانی استفاده میکرد مورد اعتراض قرار میدادند، میگفت: تا وقتی که میشود استفاده کرد، استفاده میکنم.
همواره رسیدگی به خانواده شهدا را تاکید میکرد و اگر برایش مقدور بود به همراه مسئولین لشکر بعد از هر عملیات به منزلشان میرفت و از آنان دلجویی میکرد و در رفع مشکلات آنها اقدام میکرد.
او میگفت: امروز در زمره خانواده شهدا قرار گرفتن جزو افتخارات است و این نوع زندگی از با فضیلتترین زندگیهاست.
این فرمانده دلاور در عملیات بدر در تاریخ 25/11/63، به خاطر شرایط حساس عملیات، طبق معمول، به خطرناکترین صحنههای کارزار وارد شد و در حالی که رزمندگان لشکر را در شرق دجله از نزدیک هدایت می کرد، تلاش مینمود تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتکهای دشمن تثبیت نماید، که در نبردی دلیرانه، براثر اصابت تیر مستقیم مزدوران عراقی، ندای حق را لبیک گفت و به لقای معشوق نایل گردید. هنگامی که پیکر مطهرش را از طریق آبهای هورالعظیم انتقال میدادند، قایق حامل پیکر وی، مورد هدف آرپیجی دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دریا پیوست.
او با حبی عمیق به اهل عصمت و طهارت(علیهم السلام) و عشقی آتشین به اباعبداللهالحسین(علیه السلام) و کولهباری از تقوی و یک عمر مجاهدت فی سبیلالله، از همرزمانش سبقت گرفت و به دیار دوست شتافت و در جنات عدن الهی به نعمات بیکران و غیرقابل احصاء دست یافت. شهید باکری در مقابل نعمات الهی خود را شرمنده میدانست و تنها به لطف و کرم عمیم خداوند تبارک و تعالی امیدوار بود. در وصیتنامهاش اشاره کرده است که: چه کنم که تهیدستم، خدایا قبولم کن.
شهید محلاتی از بین تمام خصلتهای والای شهید به معرف او اشاره میکند و در مراسم شهادت ایشان، راز و نیاز عاشقانه وی را با معبود بیان میکند و از زبان شهید می گوید:
خدایا تو چقدر دوستداشتنی و پرستیدنی هستی، هیهات که نفهمیدم. خون باید میشدی و در رگهایم جریان مییافتی تا همه سلولهایم هم یارب یارب میگفت. این بیان عارفانه بیانگر روح بلند و سرشار از خلوص آن شهید والامقام است که تنها در سایه خودسازی و سیر و سلوک معنوی به آن دست یافته بود.
... همیشه به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید. پشتیبان و از ته قلب مقلد امام باشید. اهمیت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدالله (علیه السلام) و شهدا بدهید که راه سعادت و توشه آخرت است. همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید. و فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت کنید که سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح و وارث حضرت ابوالفضل (علیه السلام) برای اسلام بار بیایند.
------
منابع:
خبرگزاری ایسنا
خبرگزاری فارس
http://www.ciw8.ir
http://www.aviny.com
http://www.jegati.com

(سیری کوتاه در زندگی و شخصیت سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت)
شهید در یک نگاه :
نام و نام خانوادگی : محمد ابراهیم همت
تاریخ تولد :12/1/1334
نام پدر : علی اکبر
تاریخ شهادت : 17/12/1362
محل تولد : اصفهان / شهرضا
محل شهادت : جزیره مجنون
طول مدت حیات :28 سال
مزار شهید :گلزار شهدای شهرضا
به
روز 12 فروردین 1334 ه.ش در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متدین بدنیا
آمد. او در رحم مادر بود که پدر و مادرش عازم کربلای معلّی و زیارت
قبرسالار شهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روحبخش
کربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمید.
محمد
ابراهیم درسایه محبّت های پدر ومادر پاکدامن، وارسته و مهربانش دوران
کودکی را پشتسر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. در دوران تحصیلش از هوش
واستعداد فوقالعادهای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و
دبیرستان را پشت سر گذاشت. هنگام فراغت از تحصیل بویژه در تعطیلات تابستانی
با کار وتلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل بدست میآورد و از این
راه به خانواده زحمتکش خود کمک قابل توجه ای میکرد. او با شور ونشاط و مهر
و محبت و صمیمیتی که داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری می
بخشید.
پدرش
از دوران کودکی او چنین می گوید: « هنگامی که خسته از کار روزانه به خانه
برمیگشتم، دیدن فرزندم تمامی خستگی ها و مرارت ها را از وجودم پاک میکرد و
اگر شبی او را نمی دیدم برایم بسیار تلخ و ناگوار بود. »
اشتیاق
محمد ابراهیم به قرآن و فراگیری آن باعث میشد که از مادرش با اصرار
بخواهد که به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سوره ها کمک کند. این علاقه
تا حدی بود که از آغاز رفتن به دبیرستان توانست قرائت کتاب آسمانی قرآن
را کاملاً فرا گیرد و برخی از سورهه ای کوچک را نیز حفظ کند.
دوران سربازی :
در
سال 1352 مقطع دبیرستان را با موفقیت پشت سرگذاشت و پس از اخذ دیپلم با
نمرات عالی در دانشسرای اصفهان به ادامه تحصیل پرداخت. پس از دریافت مدرک
تحصیلی به سربازی رفت ـ به گفته خودش تلخ ترین دوران عمرش همان دوسال
سربازی بود ـ در لشکر توپخانه اصفهان مسؤولیت آشپزخانه به عهده او گذاشته
شده بود.
ماه
مبارک رمضان فرا رسید، ابراهیم در میان برخی از سربازان همفکر خود به
دیگر سربازان پیام فرستاد که آنها هم اگر سعی کنند تمام روزهای رمضان را
روزه بگیرند، میتوانند به هنگام سحری به آشپزخانه بیایند. «ناجی» معدوم
فرمانده لشکر، وقتی که از این توصیه ابراهیم و روزه گرفتن عدهای از
سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگی بدون استثناء آب
بنوشند و روزه خود را باطل کنند. پس از این جریان ابراهیم گفته بود: « اگر
آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی میکردند برایم گواراتر از این بود که
با چشمان خود ببینم که چگونه این از خدا بیخبران فرمان میدهند تا حرمت
مقدس ترین فریضه دینمان را بشکنیم و تکلیف الهی را زیرپا بگذاریم. »
امّا
این دوسال برای شخصی چون ابراهیم چندان خالی از لطف هم نبود؛ زیرا در همین
مدت توانست با برخی از جوانان روشنفکر و انقلابی مخالف رژیم ستم شاهی آشنا
شود و به تعدادی از کتب ممنوعه (از نظر ساواک) دست یابد. مطالعه آن
کتابها که مخفیانه و توسط برخی از دوستان، برایش فراهم میشد تأثیر عمیق و
سازندهای در روح و جان محمدابراهیم گذاشت و به روشنایی اندیشه و انتخاب
راهش کمک شایانی کرد. مطالعه همان کتابها و برخورد و آشنایی با بعضی از
دوستان، باعث شد که ابراهیم فعالیت های خود را علیه رژیم ستمشاهی آغاز کند
و به روشنگری مردم و افشای چهره طاغوت بپردازد.
دوران معلمی:
پس
از پایان دوران سربازی و بازگشت به زادگاهش شغل معلمی را برگزید. در
روستاها مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشت.
ابراهیم در این دوران نیز با تعدادی از روحانیون متعهد و انقلابی ارتباط
پیدا کرد و در اثر مجالست با آنها با شخصیت حضرت امام ( رحمت الله علیه )
بیشتر آشنا شد. به دنبال این آشنایی و شناخت، سعی میکرد تا در محیط مدرسه و
کلاس درس، دانش آموزان را با معارف اسلامی و اندیشه های انقلابی حضرت امام
( رحمت الله علیه ) و یارانش آشنا کند.
او
در تشویق و ترغیب دانش آموزان به مطالعه و کسب بینش و آگاهی سعی وافری
داشت و همین امور سبب شد که چندین نوبت از طرف ساواک به او اخطار شود. لیکن
روح بزرگ و بیباک او به همه آن اخطارها بی اعتنا بود و هدف و راهش را
بدون اندک تزلزلی پی میگرفت و از تربیت شاگردان خود لحظه ای غفلت
نمیورزید. با گسترش تدریجی انقلاب اسلامی، ابراهیم پرچمداری جوانان مبارز
شهرضا را برعهده گرفت. پس از انتقال وی به شهرضا برای تدریس در مدارس شهر،
ارتباطش با حوزه علمیه قم برقرار شد و بطور مستمر برای گرفتن رهنمود،
ملاقات با روحانیون و دریافت اعلامیه و نوار به قم رفت وآمد میکرد.
سخنرانیهای
پرشور و آتشین او علیه رژیم که بدون مصلحت اندیشی انجام میشد، مأمورین
رژیم را به تعقیب وی واداشته بود، به گونه ای که او شهربه شهر میگشت تا از
دستگیری درامان باشد. نخست به شهر فیروزآباد رفت و مدتی در آنجا دست به
تبلیغ و ارشاد مردم زد. پس از چندی به یاسوج رفت. موقعی که درصدد دستگیری
وی برآمدند به دوگنبدان عزیمت کرد و سپس به اهواز رفت و در آنجا سکنی گزید.
در این دوران اقشار مختلف در اعتراض به رژیم ستمشاهی و اعمال وحشیانه اش
عکس العمل نشان میدادند و ابراهیم احساس کرد که برای سازماندهی تظاهرات
باید به شهرضا برگردد.
بعد
از بازگشت به شهر خود در کشاندن مردم به خیابانها و انجام تظاهرات علیه
رژیم، فعالیت و کوشش خود را افزایش داد تا اینکه در یکی از راهپیماییهای
پرشورمردمی، قطعنامه مهمی که یکی از بندهای آن انحلال ساواک بود، توسط شهید
همت قرائت شد. به دنبال آن فرمان ترور و اعدام ایشان توسط فرماندار نظامی
اصفهان، سرلشکر معدوم «ناجی»، صادر گردید. مأموران رژیم در هرفرصتی در پی
آن بودند که این فرزند شجاع و رشید اسلام را از پای درآورند، ولی او با
تغییر لباس وقیافه، مبارزات ضد دولتی خود را دنبال میکرد تا اینکه انقلاب
اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی ( رحمت الله علیه ) ، به پیروزی رسید.
فعالیت های پس از پیروزی انقلاب:
پیروزی
انقلاب در جهت ایجاد نظم ودفاع از شهر و راه اندازی کمیته انقلاب اسلامی
شهرضا نقش اساسی داشت. او از جمله کسانی بود که سپاه شهرضا را با کمک دوتن
از برادران خود و سه تن از دوستانش تشکیل داد. درایت و نفوذ خانوادگی که
درشهر داشتند مکانی را بعنوان مقر سپاه دراختیار گرفته و مقادیر قابل توجهی
سلاح از شهربانی شهر به آنجا منتقل کردند و از طریق مردم، سایر مایحتاج و
نیازمندیها را رفع کردند.
به
تدریج عناصر حزب اللهی به عضویت سپاه درآمدند. هنگامی که مجموعه سپاه
سازمان پیدا کرد، او مسؤولیت روابط عمومی سپاه را به عهده داشت. به همت این
شهید بزرگوار و فعالیتهای شبانهروزی برادران پاسدار در سال 58، یاغیان و
اشرار اطراف شهرضا که به آزار واذیت مردم میپرداختند، دستگیر و به دادگاه
انقلاب اسلامی تحویل داده شدند و شهر از لوث وجود افراد شرور و قاچاقچی
پاکسازی گردید.
از
کارهای اساسی ایشان در این مقطع، سامان بخشیدن به فعالیتهای فرهنگی،
تبلیغی منطقه بود که در آگاه ساختن جوانان و ایجاد شور انقلابی تأثیر
بسزایی داشت. اواخر سال 58 برحسب ضرورت و به دلیل تجربیات گرانبهای او در
زمینه امور فرهنگی به خرمشهر و سپس به بندر چابهار و کنارک (در استان
سیستان و بلوچستان) عزیمت کرد و به فعالیتهای گسترده فرهنگی پرداخت.
نقش شهید در کردستان و مقابله با ضدانقلاب:
شهید
همت در خرداد سال 1359 به منطقه کردستان که بخشهایی از آن در چنگال
گروهکهای مزدور گرفتار شده بود، اعزام گردید. ایشان با توکل به خدا و عزمی
راسخ مبارزه بیامان و همه جانبهای را علیه عوامل استکبار جهانی و گروهک
های خودفروخته در کردستان شروع کرد و هر روز عرصه را برآنها تنگتر نمود.
از طرفی در جهت جذب مردم محروم کُرد و رفع مشکلات آنان به سهم خود تلاش
داشت و برای مقابله با فقر فرهنگی منطقه اهتمام چشمگیری از خود نشان می داد
تا جایی که هنگام ترک آنجا، مردم منطقه گریه میکردند و حتی تحصن نموده و
نمیخواستند از این بزرگوار جدا شوند.
رشادتهای
او دربرخورد با گروهک های یاغی قابل تحسین وستایش است. براساس آماری که
از یادداشت های آن شهید بهدست آمده است، سپاه پاسداران پاوه از مهر 59 تا
دیماه 60 (بافرماندهی مدبرانه او) عملیات موفق در خصوص پاکسازی روستاها
از وجود اشرار، آزادسازی ارتفاعات و درگیری با نیروهای ارتش بعث داشته است.
گوشه ای از خاطرات کردستان به قلم شهید :
«
در هفدهم مهرماه 1360 با عنایت خدای منان و همکاری بیدریغ سپاه نیرومند
مریوان، پاکسازی منطقه «اورمان» با هفت روستای محروم آن بهانجام رساند و
به خواست خدا و امدادهای غیبی، «حزب رزگاری» به کلی از بین رفت. حدود 300
تن از خودباختگان سیهبخت، تسلیم قوای اسلام گردیدند. یکصد تن به هلاکت
رسیدند و بیش از 600 قبضه اسلحه به دست سپاهیان توانمند اسلام افتاد.
پاسداران رشید با همت ومردانگی به زدودن ناپاکان مزاحم از منطقه نوسود و
پاوه پرداختند و کار این پاکسازی و زدودن جنایتکاران پست، تا مرز عراق
ادامه یافت.
این
پیروزی و دشمن سوزی، در عملیات بزرگ و بالنده محمّدرسول الله ص و با رمز
«لااله الا الله» بهدست آمد. در مبارزات بیامان یک ساله، 362 نفر از
فریب خوردگان « دمکرات، کومله، فدایی و رزگاری» با همه سلاحهای مخرب و
آتشین خود تسلیم سپاه پاوه شدند و امان نامه دریافت نمودند. همزمان با
تسلیم شدن آنان، 44 سرباز و درجه دار عراقی نیز به آغوش پرمهر اسلام
پناهنده شده و به تهران انتقال یافتند.
منطقه
پاوه و نوسود به جهنمی هستی سوز برای اشرار خدانشناس تبدیل گشت، قدرت
وتحرک آن ناپاکان دیوسیرت رو به اضمحلال و نابودی گذاشت، بطوری که تسلیم و
فرار را تنها راه نجات خود یافتند. در اندک مدتی آن منطقه آشو بخیز و
ناامن که میدان تکتازی اشرار شده بود به یک سرزمین امن تبدیل گردید. »
شهید همت و دفاع مقدس:
پس
از شروع جنگ تحمیلی از سوی رژیم متجاوز عراق، شهید همت به صحنه کارزار
وارد شد و درطی سالیان حضور در جبهه های نبرد، خدمات شایان توجهی برجای
گذاشت و افتخارها آفرید. او و سردار رشید اسلام، حاج احمد متوسلیان، به
دستور فرماندهی محترم کل سپاه مأموریت یافتند ضمن اعزام به جبهه جنوب، تیپ
محمدرسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را تشکیل دهند. در عملیات
سراسری فتح المبین، مسؤولیت قسمتی از کل عملیات به عهده این سردار دلاور
بود. موفقیت عملیات درمنطقه کوهستانی «شاوریه» مرهون ایثار و تلاش این
سردار بزرگ و همرزمان اوست.
شهید
همت در عملیات پیروزمند بیت المقدس در سمت معاونت تیپ محمدرسول الله
(صلّی الله علیه و آله و سلّم ) فعالیت و تلاش تحسین برانگیزی را در شکستن
محاصره جاده شلمچه ـ خرمشهر انجام داد و به حق میتوان گفت که او یگان تحت
امرش سهم بسزایی در فتح خرمشهر داشته اند و با اینکه منطقه عملیاتی دشت
بود، شهید حاج همت با استفاده از بهترین تدبیر نظامی به نحو مطلوبی
فرماندهی کرد.
در
سال 1361 با توجه به شعله ور شدن آتش فتنه و جنگ در جنوب لبنان به منظور
یاری رساندن به مردم مسلمان و مظلوم لبنان که مورد هجوم ناجوانمردانه رژیم
صهیونیستی قرار گرفته بود راهی آن دیار شد و پس از دو ماه حضور در این خطه
به میهن اسلامی بازگشت و درمحور جنگ وجهاد قرارگرفت.
با
شروع عملیات رمضان در تاریخ 23/4/1361 درمنطقه «شرق بصره» فرماندهی تیپ 27
حضرت رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را برعهده گرفت و بعدها با
ارتقای این یگان به لشکر، تا زمان شهادتش در سمت فرماندهی انجام وظیفه
نمود. پس از آن در عملیات مسلم بن عقیل و محرم ـ که او فرمانده قرارگاه
ظفر بود ـ سلحشورانه با دشمن زبون جنگید. در عملیات والفجر مقدماتی بود که
شهیدحاج همت، مسؤولیت سپاه یازدهم قدر را که شامل لشکر 27 حضرت محمدرسول
الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) ، لشکر 31 عاشورا، لشکر 5 نصر و تیپ
10 سیدالشهدا (علیه السلام ) بود، برعهده گرفت.
سرعت
عمل و صلابت رزمندگان لشکر 27 تحت فرماندهی ایشان در عملیات والفجر 4 و
تصرف ارتفاعات کانیمانگا در آن مقاطع از خاطره ها محو نمیشود. صلابت،
اقتدار و استقامت فراموشنشدنی این شهید والامقام و رزمندگان لشکر
محمدرسولالله (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در جریان عملیات خیبر
درمنطقه طلائیه و تصرف جزایرمجنون و حفظ آن با وجود پاتکهای شدید دشمن، از
افتخارات تاریخ جنگ محسوب میگردد.
مقاومت و پایداری آنان در این جزایر به قدری تحسین برانگیز بود که حتی فرمانده سپاه سوم عراق در یکی از اظهاراتش گفته بود :
«
... ما آنقدر آتش بر جزایر مجنون فرو ریختیم و آنچنان آنجا را بمباران
شدید نمودیم که از جزایر مجنون جز تلی خاکستر چیز دیگری باقی نیست! » اما
شهید همت بدون هراس و ترس از دشمن و با وجود بیخوابیهای مکرر همچنان به
ادای تکلیف و اجرای فرمان حضرت امام خمینی ( رحمت الله علیه ) مبنی
برحفظجزایر می اندیشید و خطاب به برادران بسیجی می گفت :
«
برادران، امروز مسأله ما، مسأله اسلام و حفظ و حراست از حریم قرآن است.
بدون تردید یا همه باید پرچم سرخ عاشورایی حسین (علیه السلام) را به دوش
کشیم و قداست مکتبمان، مملکت و ناموسمان را پاسداری و حراست کنیم و با گوشت
و خون به حفظ جزیره، همت نمائیم، یا اینکه پرچم ذلت و تسلیم را درمقابل
دشمنان خدا بالا ببریم و این ننگ و بدبختی را به دامن مطهر اعتقادمان روا
داریم، که اطمینان دارم شما طالبان حریت و شرف هستید، نه ننگ و بدنامی. »
ویژگی های برجسته شهید :
او
عارفی وارسته، ایثارگری سلحشور و اسوهای برای دیگران بود که جز خدا به
چیز دیگری نمی اندیشید و به عشق رسیدن به هدف متعالی و کسب رضای خدا و حضرت
احدیت، شب و روز تلاش میکرد و سختترین و مشکلترین مسؤولیت های نظامی
را با کمال خوشرویی و اشتیاق و آرامش خاطر میپذیرفت.
سردار رحیم صفوی درباره وی چنین میگوید :
«
او انسانی بود که برای خدا کار میکرد و اخلاص در عمل از ویژگیهای بارز
اوست. ایشان یکی از افراد درجه اولی بود که همیشه مأموریت های سنگین
برعهده اش قرار داشت. حاج همت مثل مالک اشتر بود که با خضوع و خشوعی که
درمقابل خدا و در برابر دلاورمردان بسیجی داشت، درمقابله با دشمن همچون
شیری غرّان از مصادیق « اشداء علی الکفار، رحماء بینهم» بود. همت کسی بود
که برای این انقلاب همه چیز خودش را فدا کرد و از زندگیش گذشت. او واقعاً
به امرولایت اعتقادکامل داشت و حاضر بود در این راه جان بدهد، که عاقبت هم
چنین کرد. همیشه سفارش میکرد که دستورات را باید موبهمو اجرا کرد. وقتی
دستوری هرچند خلاف نظرش به وی ابلاغ میشد، از آن دفاع میکرد. ابراهیم از
زمان طفولیت، روحی لطیف،عبادی و نیایشگر داشت. »
پدر بزرگوارش میگوید :
«
محمدابراهیم از سن 10 سالگی تا لحظه شهادت در تمام فراز ونشیبهای سیاسی
ونظامی، هرگز نمازش ترک نشد. روزی از یک سفرطولانی و خسته کننده به منزل
بازگشت. پس از استراحت مختصر، شب فرا رسید. ابراهیم آن شب را با همه
خستگیهایش تا پگاه، به نماز ونیایش ایستاد و وقتی مادرش او را به استراحت
سفارش نمود، گفت: مادر! حال عجیبی داشتم. ای کاش به سراغم نمی آمدی و آن
حالت زیبای روحانی را از من نمیگرفتی.»
این
انسان پارسا تا آخرین لحظات حیات خود، دست از دعا ونیایش برنداشت. نماز
اول وقت را برهمه چیز مقدم میشمرد و قرآن و توسل برنامه روزانه او بود. او
به راستی همه چیزش را فدای انقلاب کرده بود. آن چیزی که برای او مطرح نبود
خواب وخوراک و استراحت بود. هر زمان که برای دیدار خانوادهاش به شهرضا
میرفت، درآنجا لحظهای از گره گشایی مشکلات و گرفتاریهای مردم
بازنمیایستاد و دائماً در اندیشه انجام خدمتی به خلقالله بود. شهید همت
آنچنان با جبهه وجنگ عجین شده بود که در طول حیات نظامی خود فرزند بزرگش را
فقط شش بار و فرزند کوچکتر خود را تنها یکبار در آغوش گرفته بود.
او
بسان شمع میسوخت و چونان چشمهساران درحال جوشش بود و یک آن از تحرک باز
نمیایستاد. روحیه ایثار و استقامت او شگفت انگیز بود. حتی جیره و سهمیه
لباس خود را به دیگران میبخشید و با همان کم، قانع بود و درپاسخ کسانی که
میپرسیدند چرا لباس خود را که به آن نیازمند بودی، بخشیدی؟ میگفت: « من
پنج سال است که یک اورکت دارم و هنوز قابل استفاده است! »
او
فرماندهی مدیرو مدبّر بود. قدرت عجیبی درمدیریت داشت. آن هم یک مدیریت
سالم در اداره کارها و نیروها. با وجود آنکه به مسائل عاطفی و نیز
اصولمدیریت احترام میگذاشت و عمل میکرد، درعین حال هنگام فرماندهی قاطع
بود. او نیروهای تحت امر خود را خوب توجیه میکرد و نظارت و پیگیری خوبی
نیز داشت. کسی را که در انجام دستورات کوتاهی مینمود بازخواست میکرد و
کسی را که خوب عمل میکرد تشویق مینمود.
بینش
سیاسی بُعد دیگری از شخصیت والای او به شمار میرفت. به مسائل لبنان و
فلسطین وسایر کشورهای اسلامی بسیار میاندیشید و آنچنان از اوضاع آنجا مطلع
بود که گویی سالیان درازی در آن سامان با دشمنان خدا و رسول ص درستیز بوده
است. او با وجود مشغله فراوان از مطالعه غافل نبود و نسبت به مسائل سیاسی
روز شناخت وسیعی داشت. از ویژگیهای اخلاقی شهید همت برخورد دوستانه او با
بسیحیان جان برکف بود. به بسیجیان عشق میورزید و همواره در سخنانش از این
مجاهدان مخلص تمجید و قدرشناسی میکرد. « من خاک پای بسیجیها هم نمیشوم.
ای کاش من یک بسیجی بودم و در سنگر نبرد از آنان جدا نمیشدم.»
وقتی
درسنگرهای نبرد، غذای گرم برای شهید همت میآوردند سؤال میکرد : آیا
نیروهای خط مقدّم و دیگر اعضای همرزممان در سنگرها همین غذا را میخورند یا
خیر؟ و تا مطمئن نمیشد دست به غذا نمیزد.
شهیدهمت
همواره برای رعایت حقوق بسیجیان به مسؤلان امر تأکید و توصیه داشت. او که
از روحیه ایثار واستقامت کمنظیری برخوردار بود، با برخوردها و صفات
اخلاقیاش در واقع معلمی نمونه و سرمشقی خوب برای پاسداران و بسیجیان بود و
خود به آنچه میگفت، عمل میکرد. عشق وعلاقه نیروها به او نیز از همین راز
سرچشمه میگرفت. برای شهید همت مطرح نبود که چکاره است، فرمانده است یا
نه. همت یک رزمنده بود، همت هم مرد جنگ بود و هم معلمی وارسته.
نحوه شهادت :
شهید
همت در جریان عملیات خیبر به برادران گفته بود: «باید مقاومت کرده و مانع
از بازپسگیری مناطق تصرف شده، توسط دشمن شد. یا همه اینجا شهید میشویم
ویا جزیره مجنون را نگه میداریم.» رزمندگان لشکر نیز با تمام توان دربرابر
دشمن مردانه ایستادگی کردند. حاجی جلو رفته بود تا وضع جبهه توحید را از
نزدیک بررسی کند، که گلوله توپ در نزدیکی اش اصابت میکند و این سردار
دلاور به همراه معاونش، شهید اکبر زجاجی، دعوت حق را لبیک گفتند و سرانجام
در 17 اسفند سال 1362 در عملیات خیبر به لقاء خداوند شتافتند.
نرم افزار مشغول عشق (یادنامه سردارشهید همت )
------
منابع:
http://sobh.org
http://sajed.ir
www.montazeran.persiangig.com

نام و نام خانوادگی : محمد ابراهیم همت
تاریخ تولد :12/1/1334
نام پدر : علی اکبر
تاریخ شهادت : 17/12/1362
محل تولد : اصفهان / شهرضا
محل شهادت : جزیره مجنون
طول مدت حیات :28 سال
مزار شهید :گلزار شهدای شهرضا
به روز 12 فروردین 1334 ه.ش در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متدین بدنیا آمد. او در رحم مادر بود که پدر و مادرش عازم کربلای معلّی و زیارت قبرسالار شهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روحبخش کربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمید.
محمد ابراهیم درسایه محبّت های پدر ومادر پاکدامن، وارسته و مهربانش دوران کودکی را پشتسر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. در دوران تحصیلش از هوش واستعداد فوقالعادهای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت. هنگام فراغت از تحصیل بویژه در تعطیلات تابستانی با کار وتلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل بدست میآورد و از این راه به خانواده زحمتکش خود کمک قابل توجه ای میکرد. او با شور ونشاط و مهر و محبت و صمیمیتی که داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری می بخشید.
پدرش از دوران کودکی او چنین می گوید: « هنگامی که خسته از کار روزانه به خانه برمیگشتم، دیدن فرزندم تمامی خستگی ها و مرارت ها را از وجودم پاک میکرد و اگر شبی او را نمی دیدم برایم بسیار تلخ و ناگوار بود. »
اشتیاق محمد ابراهیم به قرآن و فراگیری آن باعث میشد که از مادرش با اصرار بخواهد که به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سوره ها کمک کند. این علاقه تا حدی بود که از آغاز رفتن به دبیرستان توانست قرائت کتاب آسمانی قرآن را کاملاً فرا گیرد و برخی از سورهه ای کوچک را نیز حفظ کند.
دوران سربازی :
در سال 1352 مقطع دبیرستان را با موفقیت پشت سرگذاشت و پس از اخذ دیپلم با نمرات عالی در دانشسرای اصفهان به ادامه تحصیل پرداخت. پس از دریافت مدرک تحصیلی به سربازی رفت ـ به گفته خودش تلخ ترین دوران عمرش همان دوسال سربازی بود ـ در لشکر توپخانه اصفهان مسؤولیت آشپزخانه به عهده او گذاشته شده بود.
ماه مبارک رمضان فرا رسید، ابراهیم در میان برخی از سربازان همفکر خود به دیگر سربازان پیام فرستاد که آنها هم اگر سعی کنند تمام روزهای رمضان را روزه بگیرند، میتوانند به هنگام سحری به آشپزخانه بیایند. «ناجی» معدوم فرمانده لشکر، وقتی که از این توصیه ابراهیم و روزه گرفتن عدهای از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگی بدون استثناء آب بنوشند و روزه خود را باطل کنند. پس از این جریان ابراهیم گفته بود: « اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی میکردند برایم گواراتر از این بود که با چشمان خود ببینم که چگونه این از خدا بیخبران فرمان میدهند تا حرمت مقدس ترین فریضه دینمان را بشکنیم و تکلیف الهی را زیرپا بگذاریم. »
امّا این دوسال برای شخصی چون ابراهیم چندان خالی از لطف هم نبود؛ زیرا در همین مدت توانست با برخی از جوانان روشنفکر و انقلابی مخالف رژیم ستم شاهی آشنا شود و به تعدادی از کتب ممنوعه (از نظر ساواک) دست یابد. مطالعه آن کتابها که مخفیانه و توسط برخی از دوستان، برایش فراهم میشد تأثیر عمیق و سازندهای در روح و جان محمدابراهیم گذاشت و به روشنایی اندیشه و انتخاب راهش کمک شایانی کرد. مطالعه همان کتابها و برخورد و آشنایی با بعضی از دوستان، باعث شد که ابراهیم فعالیت های خود را علیه رژیم ستمشاهی آغاز کند و به روشنگری مردم و افشای چهره طاغوت بپردازد.
دوران معلمی:
پس از پایان دوران سربازی و بازگشت به زادگاهش شغل معلمی را برگزید. در روستاها مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشت. ابراهیم در این دوران نیز با تعدادی از روحانیون متعهد و انقلابی ارتباط پیدا کرد و در اثر مجالست با آنها با شخصیت حضرت امام ( رحمت الله علیه ) بیشتر آشنا شد. به دنبال این آشنایی و شناخت، سعی میکرد تا در محیط مدرسه و کلاس درس، دانش آموزان را با معارف اسلامی و اندیشه های انقلابی حضرت امام ( رحمت الله علیه ) و یارانش آشنا کند.
او در تشویق و ترغیب دانش آموزان به مطالعه و کسب بینش و آگاهی سعی وافری داشت و همین امور سبب شد که چندین نوبت از طرف ساواک به او اخطار شود. لیکن روح بزرگ و بیباک او به همه آن اخطارها بی اعتنا بود و هدف و راهش را بدون اندک تزلزلی پی میگرفت و از تربیت شاگردان خود لحظه ای غفلت نمیورزید. با گسترش تدریجی انقلاب اسلامی، ابراهیم پرچمداری جوانان مبارز شهرضا را برعهده گرفت. پس از انتقال وی به شهرضا برای تدریس در مدارس شهر، ارتباطش با حوزه علمیه قم برقرار شد و بطور مستمر برای گرفتن رهنمود، ملاقات با روحانیون و دریافت اعلامیه و نوار به قم رفت وآمد میکرد.
سخنرانیهای پرشور و آتشین او علیه رژیم که بدون مصلحت اندیشی انجام میشد، مأمورین رژیم را به تعقیب وی واداشته بود، به گونه ای که او شهربه شهر میگشت تا از دستگیری درامان باشد. نخست به شهر فیروزآباد رفت و مدتی در آنجا دست به تبلیغ و ارشاد مردم زد. پس از چندی به یاسوج رفت. موقعی که درصدد دستگیری وی برآمدند به دوگنبدان عزیمت کرد و سپس به اهواز رفت و در آنجا سکنی گزید. در این دوران اقشار مختلف در اعتراض به رژیم ستمشاهی و اعمال وحشیانه اش عکس العمل نشان میدادند و ابراهیم احساس کرد که برای سازماندهی تظاهرات باید به شهرضا برگردد.
بعد از بازگشت به شهر خود در کشاندن مردم به خیابانها و انجام تظاهرات علیه رژیم، فعالیت و کوشش خود را افزایش داد تا اینکه در یکی از راهپیماییهای پرشورمردمی، قطعنامه مهمی که یکی از بندهای آن انحلال ساواک بود، توسط شهید همت قرائت شد. به دنبال آن فرمان ترور و اعدام ایشان توسط فرماندار نظامی اصفهان، سرلشکر معدوم «ناجی»، صادر گردید. مأموران رژیم در هرفرصتی در پی آن بودند که این فرزند شجاع و رشید اسلام را از پای درآورند، ولی او با تغییر لباس وقیافه، مبارزات ضد دولتی خود را دنبال میکرد تا اینکه انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی ( رحمت الله علیه ) ، به پیروزی رسید.
فعالیت های پس از پیروزی انقلاب:
پیروزی انقلاب در جهت ایجاد نظم ودفاع از شهر و راه اندازی کمیته انقلاب اسلامی شهرضا نقش اساسی داشت. او از جمله کسانی بود که سپاه شهرضا را با کمک دوتن از برادران خود و سه تن از دوستانش تشکیل داد. درایت و نفوذ خانوادگی که درشهر داشتند مکانی را بعنوان مقر سپاه دراختیار گرفته و مقادیر قابل توجهی سلاح از شهربانی شهر به آنجا منتقل کردند و از طریق مردم، سایر مایحتاج و نیازمندیها را رفع کردند.
به تدریج عناصر حزب اللهی به عضویت سپاه درآمدند. هنگامی که مجموعه سپاه سازمان پیدا کرد، او مسؤولیت روابط عمومی سپاه را به عهده داشت. به همت این شهید بزرگوار و فعالیتهای شبانهروزی برادران پاسدار در سال 58، یاغیان و اشرار اطراف شهرضا که به آزار واذیت مردم میپرداختند، دستگیر و به دادگاه انقلاب اسلامی تحویل داده شدند و شهر از لوث وجود افراد شرور و قاچاقچی پاکسازی گردید.
از کارهای اساسی ایشان در این مقطع، سامان بخشیدن به فعالیتهای فرهنگی، تبلیغی منطقه بود که در آگاه ساختن جوانان و ایجاد شور انقلابی تأثیر بسزایی داشت. اواخر سال 58 برحسب ضرورت و به دلیل تجربیات گرانبهای او در زمینه امور فرهنگی به خرمشهر و سپس به بندر چابهار و کنارک (در استان سیستان و بلوچستان) عزیمت کرد و به فعالیتهای گسترده فرهنگی پرداخت.
نقش شهید در کردستان و مقابله با ضدانقلاب:
شهید همت در خرداد سال 1359 به منطقه کردستان که بخشهایی از آن در چنگال گروهکهای مزدور گرفتار شده بود، اعزام گردید. ایشان با توکل به خدا و عزمی راسخ مبارزه بیامان و همه جانبهای را علیه عوامل استکبار جهانی و گروهک های خودفروخته در کردستان شروع کرد و هر روز عرصه را برآنها تنگتر نمود. از طرفی در جهت جذب مردم محروم کُرد و رفع مشکلات آنان به سهم خود تلاش داشت و برای مقابله با فقر فرهنگی منطقه اهتمام چشمگیری از خود نشان می داد تا جایی که هنگام ترک آنجا، مردم منطقه گریه میکردند و حتی تحصن نموده و نمیخواستند از این بزرگوار جدا شوند.
رشادتهای او دربرخورد با گروهک های یاغی قابل تحسین وستایش است. براساس آماری که از یادداشت های آن شهید بهدست آمده است، سپاه پاسداران پاوه از مهر 59 تا دیماه 60 (بافرماندهی مدبرانه او) عملیات موفق در خصوص پاکسازی روستاها از وجود اشرار، آزادسازی ارتفاعات و درگیری با نیروهای ارتش بعث داشته است.
گوشه ای از خاطرات کردستان به قلم شهید :
« در هفدهم مهرماه 1360 با عنایت خدای منان و همکاری بیدریغ سپاه نیرومند مریوان، پاکسازی منطقه «اورمان» با هفت روستای محروم آن بهانجام رساند و به خواست خدا و امدادهای غیبی، «حزب رزگاری» به کلی از بین رفت. حدود 300 تن از خودباختگان سیهبخت، تسلیم قوای اسلام گردیدند. یکصد تن به هلاکت رسیدند و بیش از 600 قبضه اسلحه به دست سپاهیان توانمند اسلام افتاد. پاسداران رشید با همت ومردانگی به زدودن ناپاکان مزاحم از منطقه نوسود و پاوه پرداختند و کار این پاکسازی و زدودن جنایتکاران پست، تا مرز عراق ادامه یافت.
این پیروزی و دشمن سوزی، در عملیات بزرگ و بالنده محمّدرسول الله ص و با رمز «لااله الا الله» بهدست آمد. در مبارزات بیامان یک ساله، 362 نفر از فریب خوردگان « دمکرات، کومله، فدایی و رزگاری» با همه سلاحهای مخرب و آتشین خود تسلیم سپاه پاوه شدند و امان نامه دریافت نمودند. همزمان با تسلیم شدن آنان، 44 سرباز و درجه دار عراقی نیز به آغوش پرمهر اسلام پناهنده شده و به تهران انتقال یافتند.
منطقه پاوه و نوسود به جهنمی هستی سوز برای اشرار خدانشناس تبدیل گشت، قدرت وتحرک آن ناپاکان دیوسیرت رو به اضمحلال و نابودی گذاشت، بطوری که تسلیم و فرار را تنها راه نجات خود یافتند. در اندک مدتی آن منطقه آشو بخیز و ناامن که میدان تکتازی اشرار شده بود به یک سرزمین امن تبدیل گردید. »
شهید همت و دفاع مقدس:
پس از شروع جنگ تحمیلی از سوی رژیم متجاوز عراق، شهید همت به صحنه کارزار وارد شد و درطی سالیان حضور در جبهه های نبرد، خدمات شایان توجهی برجای گذاشت و افتخارها آفرید. او و سردار رشید اسلام، حاج احمد متوسلیان، به دستور فرماندهی محترم کل سپاه مأموریت یافتند ضمن اعزام به جبهه جنوب، تیپ محمدرسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را تشکیل دهند. در عملیات سراسری فتح المبین، مسؤولیت قسمتی از کل عملیات به عهده این سردار دلاور بود. موفقیت عملیات درمنطقه کوهستانی «شاوریه» مرهون ایثار و تلاش این سردار بزرگ و همرزمان اوست.
شهید همت در عملیات پیروزمند بیت المقدس در سمت معاونت تیپ محمدرسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) فعالیت و تلاش تحسین برانگیزی را در شکستن محاصره جاده شلمچه ـ خرمشهر انجام داد و به حق میتوان گفت که او یگان تحت امرش سهم بسزایی در فتح خرمشهر داشته اند و با اینکه منطقه عملیاتی دشت بود، شهید حاج همت با استفاده از بهترین تدبیر نظامی به نحو مطلوبی فرماندهی کرد.
در سال 1361 با توجه به شعله ور شدن آتش فتنه و جنگ در جنوب لبنان به منظور یاری رساندن به مردم مسلمان و مظلوم لبنان که مورد هجوم ناجوانمردانه رژیم صهیونیستی قرار گرفته بود راهی آن دیار شد و پس از دو ماه حضور در این خطه به میهن اسلامی بازگشت و درمحور جنگ وجهاد قرارگرفت.
با شروع عملیات رمضان در تاریخ 23/4/1361 درمنطقه «شرق بصره» فرماندهی تیپ 27 حضرت رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را برعهده گرفت و بعدها با ارتقای این یگان به لشکر، تا زمان شهادتش در سمت فرماندهی انجام وظیفه نمود. پس از آن در عملیات مسلم بن عقیل و محرم ـ که او فرمانده قرارگاه ظفر بود ـ سلحشورانه با دشمن زبون جنگید. در عملیات والفجر مقدماتی بود که شهیدحاج همت، مسؤولیت سپاه یازدهم قدر را که شامل لشکر 27 حضرت محمدرسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) ، لشکر 31 عاشورا، لشکر 5 نصر و تیپ 10 سیدالشهدا (علیه السلام ) بود، برعهده گرفت.
سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشکر 27 تحت فرماندهی ایشان در عملیات والفجر 4 و تصرف ارتفاعات کانیمانگا در آن مقاطع از خاطره ها محو نمیشود. صلابت، اقتدار و استقامت فراموشنشدنی این شهید والامقام و رزمندگان لشکر محمدرسولالله (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در جریان عملیات خیبر درمنطقه طلائیه و تصرف جزایرمجنون و حفظ آن با وجود پاتکهای شدید دشمن، از افتخارات تاریخ جنگ محسوب میگردد.
مقاومت و پایداری آنان در این جزایر به قدری تحسین برانگیز بود که حتی فرمانده سپاه سوم عراق در یکی از اظهاراتش گفته بود :
« ... ما آنقدر آتش بر جزایر مجنون فرو ریختیم و آنچنان آنجا را بمباران شدید نمودیم که از جزایر مجنون جز تلی خاکستر چیز دیگری باقی نیست! » اما شهید همت بدون هراس و ترس از دشمن و با وجود بیخوابیهای مکرر همچنان به ادای تکلیف و اجرای فرمان حضرت امام خمینی ( رحمت الله علیه ) مبنی برحفظجزایر می اندیشید و خطاب به برادران بسیجی می گفت :
« برادران، امروز مسأله ما، مسأله اسلام و حفظ و حراست از حریم قرآن است. بدون تردید یا همه باید پرچم سرخ عاشورایی حسین (علیه السلام) را به دوش کشیم و قداست مکتبمان، مملکت و ناموسمان را پاسداری و حراست کنیم و با گوشت و خون به حفظ جزیره، همت نمائیم، یا اینکه پرچم ذلت و تسلیم را درمقابل دشمنان خدا بالا ببریم و این ننگ و بدبختی را به دامن مطهر اعتقادمان روا داریم، که اطمینان دارم شما طالبان حریت و شرف هستید، نه ننگ و بدنامی. »
ویژگی های برجسته شهید :
او عارفی وارسته، ایثارگری سلحشور و اسوهای برای دیگران بود که جز خدا به چیز دیگری نمی اندیشید و به عشق رسیدن به هدف متعالی و کسب رضای خدا و حضرت احدیت، شب و روز تلاش میکرد و سختترین و مشکلترین مسؤولیت های نظامی را با کمال خوشرویی و اشتیاق و آرامش خاطر میپذیرفت.
سردار رحیم صفوی درباره وی چنین میگوید :
« او انسانی بود که برای خدا کار میکرد و اخلاص در عمل از ویژگیهای بارز اوست. ایشان یکی از افراد درجه اولی بود که همیشه مأموریت های سنگین برعهده اش قرار داشت. حاج همت مثل مالک اشتر بود که با خضوع و خشوعی که درمقابل خدا و در برابر دلاورمردان بسیجی داشت، درمقابله با دشمن همچون شیری غرّان از مصادیق « اشداء علی الکفار، رحماء بینهم» بود. همت کسی بود که برای این انقلاب همه چیز خودش را فدا کرد و از زندگیش گذشت. او واقعاً به امرولایت اعتقادکامل داشت و حاضر بود در این راه جان بدهد، که عاقبت هم چنین کرد. همیشه سفارش میکرد که دستورات را باید موبهمو اجرا کرد. وقتی دستوری هرچند خلاف نظرش به وی ابلاغ میشد، از آن دفاع میکرد. ابراهیم از زمان طفولیت، روحی لطیف،عبادی و نیایشگر داشت. »
پدر بزرگوارش میگوید :
« محمدابراهیم از سن 10 سالگی تا لحظه شهادت در تمام فراز ونشیبهای سیاسی ونظامی، هرگز نمازش ترک نشد. روزی از یک سفرطولانی و خسته کننده به منزل بازگشت. پس از استراحت مختصر، شب فرا رسید. ابراهیم آن شب را با همه خستگیهایش تا پگاه، به نماز ونیایش ایستاد و وقتی مادرش او را به استراحت سفارش نمود، گفت: مادر! حال عجیبی داشتم. ای کاش به سراغم نمی آمدی و آن حالت زیبای روحانی را از من نمیگرفتی.»
این انسان پارسا تا آخرین لحظات حیات خود، دست از دعا ونیایش برنداشت. نماز اول وقت را برهمه چیز مقدم میشمرد و قرآن و توسل برنامه روزانه او بود. او به راستی همه چیزش را فدای انقلاب کرده بود. آن چیزی که برای او مطرح نبود خواب وخوراک و استراحت بود. هر زمان که برای دیدار خانوادهاش به شهرضا میرفت، درآنجا لحظهای از گره گشایی مشکلات و گرفتاریهای مردم بازنمیایستاد و دائماً در اندیشه انجام خدمتی به خلقالله بود. شهید همت آنچنان با جبهه وجنگ عجین شده بود که در طول حیات نظامی خود فرزند بزرگش را فقط شش بار و فرزند کوچکتر خود را تنها یکبار در آغوش گرفته بود.
او بسان شمع میسوخت و چونان چشمهساران درحال جوشش بود و یک آن از تحرک باز نمیایستاد. روحیه ایثار و استقامت او شگفت انگیز بود. حتی جیره و سهمیه لباس خود را به دیگران میبخشید و با همان کم، قانع بود و درپاسخ کسانی که میپرسیدند چرا لباس خود را که به آن نیازمند بودی، بخشیدی؟ میگفت: « من پنج سال است که یک اورکت دارم و هنوز قابل استفاده است! »
او فرماندهی مدیرو مدبّر بود. قدرت عجیبی درمدیریت داشت. آن هم یک مدیریت سالم در اداره کارها و نیروها. با وجود آنکه به مسائل عاطفی و نیز اصولمدیریت احترام میگذاشت و عمل میکرد، درعین حال هنگام فرماندهی قاطع بود. او نیروهای تحت امر خود را خوب توجیه میکرد و نظارت و پیگیری خوبی نیز داشت. کسی را که در انجام دستورات کوتاهی مینمود بازخواست میکرد و کسی را که خوب عمل میکرد تشویق مینمود.
بینش سیاسی بُعد دیگری از شخصیت والای او به شمار میرفت. به مسائل لبنان و فلسطین وسایر کشورهای اسلامی بسیار میاندیشید و آنچنان از اوضاع آنجا مطلع بود که گویی سالیان درازی در آن سامان با دشمنان خدا و رسول ص درستیز بوده است. او با وجود مشغله فراوان از مطالعه غافل نبود و نسبت به مسائل سیاسی روز شناخت وسیعی داشت. از ویژگیهای اخلاقی شهید همت برخورد دوستانه او با بسیحیان جان برکف بود. به بسیجیان عشق میورزید و همواره در سخنانش از این مجاهدان مخلص تمجید و قدرشناسی میکرد. « من خاک پای بسیجیها هم نمیشوم. ای کاش من یک بسیجی بودم و در سنگر نبرد از آنان جدا نمیشدم.»
وقتی درسنگرهای نبرد، غذای گرم برای شهید همت میآوردند سؤال میکرد : آیا نیروهای خط مقدّم و دیگر اعضای همرزممان در سنگرها همین غذا را میخورند یا خیر؟ و تا مطمئن نمیشد دست به غذا نمیزد.
شهیدهمت همواره برای رعایت حقوق بسیجیان به مسؤلان امر تأکید و توصیه داشت. او که از روحیه ایثار واستقامت کمنظیری برخوردار بود، با برخوردها و صفات اخلاقیاش در واقع معلمی نمونه و سرمشقی خوب برای پاسداران و بسیجیان بود و خود به آنچه میگفت، عمل میکرد. عشق وعلاقه نیروها به او نیز از همین راز سرچشمه میگرفت. برای شهید همت مطرح نبود که چکاره است، فرمانده است یا نه. همت یک رزمنده بود، همت هم مرد جنگ بود و هم معلمی وارسته.
نحوه شهادت :
شهید همت در جریان عملیات خیبر به برادران گفته بود: «باید مقاومت کرده و مانع از بازپسگیری مناطق تصرف شده، توسط دشمن شد. یا همه اینجا شهید میشویم ویا جزیره مجنون را نگه میداریم.» رزمندگان لشکر نیز با تمام توان دربرابر دشمن مردانه ایستادگی کردند. حاجی جلو رفته بود تا وضع جبهه توحید را از نزدیک بررسی کند، که گلوله توپ در نزدیکی اش اصابت میکند و این سردار دلاور به همراه معاونش، شهید اکبر زجاجی، دعوت حق را لبیک گفتند و سرانجام در 17 اسفند سال 1362 در عملیات خیبر به لقاء خداوند شتافتند.
------
منابع:
http://sobh.org
http://sajed.ir
www.montazeran.persiangig.com

سردار
سرلشکر پاسدار شهید احمد کاظمی شهید احمد کاظمی در سال 1337 در نجف آباد
اصفهان دیده به جهان گشود و همچون سایر جوانان، سرگرم تحصیل گردید. با
پیدایش جرقه های انقلاب اسلامی دوشادوش ملت به مبارزه علیه رژیم ستم شاهی
پرداخت و در بیست و سومین بهار زندگی خود، در اوایل سال 59 به کردستان رفت
تا با رزمی بی امان، دشمنان داخلی انقلاب را منکوب نماید. او دوران جوانی
خود را با لذت حضور در جبهه های نبرد از کردستان گرفته تا جای جای جبهه های
جنوب در صف مقدم مبارزه با متجاوزان بعثی در سِـمت هایی چون: دو سال
فرماندهی جبهه فیاضیه آبادان، شش سال فرماندهی لشکر 8 نجف، یکسال فرماندهی
لشکر 14 امام حسین(ع)، هفت سال فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) و
قرارگاه رمضان و پنج سال فرماندهی نیروی هوایی سپاه را به عهده داشت.
رزمندگان و ایثارگران بسیاری، خاطراتی شیرین و به یادماندنی از رشادت ها و
شجاعت های این دلاور زمان بیاد دارند. حضور مستقیم در خط مقدم جبهه و
ارتباط صمیمانه با پاسداران و رزمندگان بسیجی تا بدانجا بود که از ناحیه
پا، دست، و کمر بارها مجروح گردید و یک بار نیز انگشتش قطع شد. در طی سالها
با استفاده از مجال هایی از عشق به تحصیل بهره جست و کارشناسی خود را در
رشته جغرافیا و کارشناسی ارشد را در رشته مدیریت دفاعی گذراند و موفق شد
دانشجوی دکتری در رشته دفاع ملی گردد. کفایت و شجاعت آن بزرگوار تا بدانجا
بود که مقام معظم رهبری 3 مدال فتح بر سینه پر عطش شهادت ایشان نصب نمودند.
وی در اواسط سال 84 از سوی فرمانده کل سپاه، به فرماندهی نیروی زمینی
منصوب شد و توفیق خدمت را در سنگر دیگری یافت. این فرمانده قهرمان در آخرین
دیدار خود با محبوب خویش فرمانده معظم کل قوا، تقاضای دعا برای شهادت خویش
را نمود، زیرا مرغ جانش بیش از این تحمل ماندن بر این کره خاکی را نداشت و
سرانجام در پروازی دنیوی به پرواز اخروی شتافت. اوج گرفت و به ملکوت اعلی
پیوست. روحش شاد و راهش پر رهرو باد. سردار شهید سرلشکر پاسدار "احمد
کاظمی" سردار شهید سرلشکر پاسدار "احمد کاظمی" در سن ۱۸سالگی ، پس از
تحصیلات دوره دبیرستان در صف مبارزین و جبهههای جنوب لبنان حضور پیدا کرد و
مبارزه با استکبار و اشغالگران را آغاز نمود.
وی
پس از پیروزی انقلاب اسلامی جزو اولین کسانی بود که به سپاه پاسداران
پیوسته و از فرماندهان شجاع ، پر انرژی ، مدیر و خلاق بود و به همین دلیل
حکم مسوولیتهای زیادی را از دست مبارک مقام معظم رهبری دریافت کرد. شهید
کاظمی ، با شروع جنگ تحمیلی ، با یک گروه ۵۰نفره در جبهههای آبادان
حضور یافت و مبارزه را با دشمن متجاوز آغاز کرد. وی، از همان اول فرماندهی
یکی از جبهههای آبادان را برعهده گرفت و در عملیات حصر آبادان و در یکی از
محورهای عملیات مسوولیت مهمی برعهده داشت . وی در پایان جنگ تحمیلی همان
گروه ۵۰ نفره روز اول جنگ را تبدیل به یکی از لشکرهای قوی و مهم سپاه کرد و
لشکر را با سلاحهای به غنیمت گرفته شده از عراقیها به یک لشکر زرهی با
صدها تانک و نفربر و توپخانه و ماشین آلات ، تحویل نظام داد. وی در
راهاندازی و شکلگیری نیروی زمینی سپاه به عنوان معاون عملیاتی نیروی
زمینی سپاه خدمات شایانی داشت . سردار کاظمی همچنین در سال ۱۳۷۲با حضور
در منطقه شمال غرب کشور به عنوان فرمانده منطقه شمال غرب حکم فرماندهی را
از دست مقام معظم رهبری دریافت کرد . مقام معظم رهبری در همان دوران
مسوولیت سردار کاظمی در استان آذربایجان غربی و کردستان حضور پیدا کردند و
از برقراری امنیت منطقه توسط سردار کاظمی تقدیر به عمل آورد . در سال
۱۳۷۹حکم فرماندهی نیروی هوایی سپاه را از رهبر معظم انقلاب دریافت کرد و
نیروی هوایی را از نظر سازمان ، ساختار و سازماندهی و سازمان موشکی ارتقا
داده تا جایی که دشمنان جمهوری اسلامی ایران از توانمندی موشکی کشور حیرت
زده بودند . وی پس از ۵سال خدمت ارزنده در نیروی هوایی سپاه ، در سال
۱۳۸۴حکم فرماندهی نیروی زمینی سپاه را از مقام معظم کل قوا دریافت کرد و
طی سه ماه فعالیت شبانهروزی، بیش از ۱۰۰سفر به تمامی یگانهای نیروی
زمینی داشت و وضعیت یگانهای نیروی زمینی را از نزدیک بررسی میکرد. سردار
شهید کاظمی محور عمده فعالیتهای نیروی زمینی را تقویت و ارتقای یگانهای
صفی نیروی زمینی سپاه اعلام کرد و در این زمینه ،خدمات ارزندهای را ارایه
داد. وی ، شب شهادت در جلسهای ، ضمن آنکه که حسرت میخورد که چرا شهید
نشده و یاران او رفتهاند ، سفارش کرد ، " شهدا خیلی به گردن ما حق دارند ،
باید تلاش زیادی کنیم " باید در اردوهای راهیان نور از همه شهدا (ارتش ،
سپاه ، بسیج) بگویید ، از خودتان نگویید از دیگران بگویید.از نیروی هوایی
ارتش از هوانیروز ارتش ، از شهدای ارتش و جهاد بگویید . وی صبح روز شهادت
عازم منطقه شمال غرب شد. حضرت آیت ا... خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی
در پیامی شهادت سردار رشید اسلام، سرلشگر احمد کاظمی و تعدادی از سرداران و
افسران سپاه را در حادثه سقوط هواپیما تسلیت گفتند. متن پیام مقام معظم
رهبری به این شرح است: بسم الله الرحمن الرحیم فقدان شهادت گون سردار سردار
رشید اسلام، سرلشکر احمد کاظمی و تعدادی از سرداران و افسران سپاه در
حادثه هواپیما، اینجانب را داغدار کرد. این فرمانده شجاع و متدین و غیور از
یادگارهای ارزشمند دوران دفاع مقدس و در شمار برجستگان آن حماسهی بینظیر
بود. تدبیر و قدرت فرماندهی او در طول جنگ هشت ساله کارهای بزرگی انجام
داده و او بارها تا مرز شهادت پیش رفته بود. آرزوی جان باختن در راه خدا در
دل او شعله میکشید و او با این شوق و تمنا در کارهای بزرگ پیشقدم میگشت.
اکنون او به آرزوی خود رسیده و خدا را در حین انجام دادن خدمت ملاقات کرده
است. اینجانب شهادت این سردار رشید و نامدار و دیگر جان باختگان این حادثه
را به همهی ملت ایران به ویژه مردم عزیز و شهید پرور نجف آباد، تبریک و
تسلیت میگویم و از خداوند متعال برای بازماندگان این شهیدان، بردباری و
قدرت تحمل و پاداش صابران و برای خود آنان علو درجات اخروی را مسالت
میکنم. سید علی خامنهای سردار صفوی درخصوص شهدای سانحه سقوط هواپیمای
فالکن گفت: سردار" احمد کاظمی" فرمانده نیروی زمینی سپاه، از اولین
پاسدارانی بود که در سال ۵۸به سپاه پیوست و رشادتهای زیادی در دوران
دفاع مقدس از خود نشان داد . وی اظهار داشت : سردار کاظمی جانباز
۴۵درصد، فرماندهی مدبر و شجاع بود که با پذیرفتن مسوولیتهای مختلف در
ردههای فرماندهی سپاه ، نقش موثری در پیروزیهای عملیات جنگی نظیر، عملیات
آزادسازی مناطق شمال غرب از دست ضد انقلاب ، عملیات شکست حصر آبادان ، فتح
خرمشهر ، فتحالمبین ایفا کرد . وی گفت: سردار کاظمی که حدود پنج ماه
فرماندهی نیروی زمینی سپاه را برعهده گرفته بود از نیروهای تحصیل کرده بود
که سه مدال فتح و شجاعت را بعد از جنگ گرفت و این اواخر نیز شدیدا به یاد
شهدای دفاع مقدس خصوصا ، شهید خرازی و باکری بود.
مقام معظم رهبری هنگام حضور بر جنازه شهید کاظمی :
چشمهایش پُرِ از اشک شد...
دو
هفته پیش شهید کاظمى پیش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: یکى اینکه
دعا کنید من روسفید بشوم، دوم اینکه دعا کنید من شهید بشوم. گفتم شماها
واقعاً حیف است بمیرید؛ شماها که این روزگارهاى مهم را گذراندید، نباید
بمیرید؛ شماها همهتان باید شهید شوید؛ ولیکن حالا زود است و هنوز کشور و
نظام به شما احتیاج دارد. بعد گفتم آن روزى که خبر شهادت صیاد را به من
دادند، من گفتم صیاد، شایستهى شهادت بود؛ حقش بود؛ حیف بود صیاد بمیرد.
وقتى این جمله را گفتم، چشمهاى شهید کاظمى پُرِ اشک شد، گفت: انشاءاللَّه
خبر من را هم بهتان بدهند!
فاصلهى
بین مرگ و زندگى، فاصلهى بسیار کوتاهى است؛ یک لحظه است. ما سرگرم زندگى
هستیم و غافلیم از حرکتى که همه به سمت لقاءاللَّه دارند. همه خدا را
ملاقات مىکنند؛ هر کسى یک طور؛ بعضىها واقعاً روسفید خدا را ملاقات
مىکنند، که احمد کاظمى و این برادران حتماً از این قبیل بودند؛ اینها زحمت
کشیده بودند.
ما
باید سعىمان این باشد که روسفید خدا را ملاقات کنیم؛ چون از حالا تا یک
لحظهى دیگر، اصلاً نمىدانیم که ما از این مرز عبور خواهیم کرد یا نه؛
احتمال دارد همین یک ساعت دیگر یا یک روز دیگر نوبتِ به ما برسد که از این
مرز عبور کنیم. از خدا بخواهیم که مرگ ما مرگى باشد که خود آن مرگ هم
انشاءاللَّه مایهى روسفیدى ما باشد.
انشاءاللَّه خدا شماها را حفظ کند.
بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در مراسم تشییع پیکرهاى فرماندهان سپاه 21/10/1384
------
منبع:
نوید شاهد ، فرهنگ پایداری ، www.hajahmad.blogfa.com
سردار
سرلشکر پاسدار شهید احمد کاظمی شهید احمد کاظمی در سال 1337 در نجف آباد
اصفهان دیده به جهان گشود و همچون سایر جوانان، سرگرم تحصیل گردید. با
پیدایش جرقه های انقلاب اسلامی دوشادوش ملت به مبارزه علیه رژیم ستم شاهی
پرداخت و در بیست و سومین بهار زندگی خود، در اوایل سال 59 به کردستان رفت
تا با رزمی بی امان، دشمنان داخلی انقلاب را منکوب نماید. او دوران جوانی
خود را با لذت حضور در جبهه های نبرد از کردستان گرفته تا جای جای جبهه های
جنوب در صف مقدم مبارزه با متجاوزان بعثی در سِـمت هایی چون: دو سال
فرماندهی جبهه فیاضیه آبادان، شش سال فرماندهی لشکر 8 نجف، یکسال فرماندهی
لشکر 14 امام حسین(ع)، هفت سال فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) و
قرارگاه رمضان و پنج سال فرماندهی نیروی هوایی سپاه را به عهده داشت.
رزمندگان و ایثارگران بسیاری، خاطراتی شیرین و به یادماندنی از رشادت ها و
شجاعت های این دلاور زمان بیاد دارند. حضور مستقیم در خط مقدم جبهه و
ارتباط صمیمانه با پاسداران و رزمندگان بسیجی تا بدانجا بود که از ناحیه
پا، دست، و کمر بارها مجروح گردید و یک بار نیز انگشتش قطع شد. در طی سالها
با استفاده از مجال هایی از عشق به تحصیل بهره جست و کارشناسی خود را در
رشته جغرافیا و کارشناسی ارشد را در رشته مدیریت دفاعی گذراند و موفق شد
دانشجوی دکتری در رشته دفاع ملی گردد. کفایت و شجاعت آن بزرگوار تا بدانجا
بود که مقام معظم رهبری 3 مدال فتح بر سینه پر عطش شهادت ایشان نصب نمودند.
وی در اواسط سال 84 از سوی فرمانده کل سپاه، به فرماندهی نیروی زمینی
منصوب شد و توفیق خدمت را در سنگر دیگری یافت. این فرمانده قهرمان در آخرین
دیدار خود با محبوب خویش فرمانده معظم کل قوا، تقاضای دعا برای شهادت خویش
را نمود، زیرا مرغ جانش بیش از این تحمل ماندن بر این کره خاکی را نداشت و
سرانجام در پروازی دنیوی به پرواز اخروی شتافت. اوج گرفت و به ملکوت اعلی
پیوست. روحش شاد و راهش پر رهرو باد. سردار شهید سرلشکر پاسدار "احمد
کاظمی" سردار شهید سرلشکر پاسدار "احمد کاظمی" در سن ۱۸سالگی ، پس از
تحصیلات دوره دبیرستان در صف مبارزین و جبهههای جنوب لبنان حضور پیدا کرد و
مبارزه با استکبار و اشغالگران را آغاز نمود.
وی
پس از پیروزی انقلاب اسلامی جزو اولین کسانی بود که به سپاه پاسداران
پیوسته و از فرماندهان شجاع ، پر انرژی ، مدیر و خلاق بود و به همین دلیل
حکم مسوولیتهای زیادی را از دست مبارک مقام معظم رهبری دریافت کرد. شهید
کاظمی ، با شروع جنگ تحمیلی ، با یک گروه ۵۰نفره در جبهههای آبادان
حضور یافت و مبارزه را با دشمن متجاوز آغاز کرد. وی، از همان اول فرماندهی
یکی از جبهههای آبادان را برعهده گرفت و در عملیات حصر آبادان و در یکی از
محورهای عملیات مسوولیت مهمی برعهده داشت . وی در پایان جنگ تحمیلی همان
گروه ۵۰ نفره روز اول جنگ را تبدیل به یکی از لشکرهای قوی و مهم سپاه کرد و
لشکر را با سلاحهای به غنیمت گرفته شده از عراقیها به یک لشکر زرهی با
صدها تانک و نفربر و توپخانه و ماشین آلات ، تحویل نظام داد. وی در
راهاندازی و شکلگیری نیروی زمینی سپاه به عنوان معاون عملیاتی نیروی
زمینی سپاه خدمات شایانی داشت . سردار کاظمی همچنین در سال ۱۳۷۲با حضور
در منطقه شمال غرب کشور به عنوان فرمانده منطقه شمال غرب حکم فرماندهی را
از دست مقام معظم رهبری دریافت کرد . مقام معظم رهبری در همان دوران
مسوولیت سردار کاظمی در استان آذربایجان غربی و کردستان حضور پیدا کردند و
از برقراری امنیت منطقه توسط سردار کاظمی تقدیر به عمل آورد . در سال
۱۳۷۹حکم فرماندهی نیروی هوایی سپاه را از رهبر معظم انقلاب دریافت کرد و
نیروی هوایی را از نظر سازمان ، ساختار و سازماندهی و سازمان موشکی ارتقا
داده تا جایی که دشمنان جمهوری اسلامی ایران از توانمندی موشکی کشور حیرت
زده بودند . وی پس از ۵سال خدمت ارزنده در نیروی هوایی سپاه ، در سال
۱۳۸۴حکم فرماندهی نیروی زمینی سپاه را از مقام معظم کل قوا دریافت کرد و
طی سه ماه فعالیت شبانهروزی، بیش از ۱۰۰سفر به تمامی یگانهای نیروی
زمینی داشت و وضعیت یگانهای نیروی زمینی را از نزدیک بررسی میکرد. سردار
شهید کاظمی محور عمده فعالیتهای نیروی زمینی را تقویت و ارتقای یگانهای
صفی نیروی زمینی سپاه اعلام کرد و در این زمینه ،خدمات ارزندهای را ارایه
داد. وی ، شب شهادت در جلسهای ، ضمن آنکه که حسرت میخورد که چرا شهید
نشده و یاران او رفتهاند ، سفارش کرد ، " شهدا خیلی به گردن ما حق دارند ،
باید تلاش زیادی کنیم " باید در اردوهای راهیان نور از همه شهدا (ارتش ،
سپاه ، بسیج) بگویید ، از خودتان نگویید از دیگران بگویید.از نیروی هوایی
ارتش از هوانیروز ارتش ، از شهدای ارتش و جهاد بگویید . وی صبح روز شهادت
عازم منطقه شمال غرب شد. حضرت آیت ا... خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی
در پیامی شهادت سردار رشید اسلام، سرلشگر احمد کاظمی و تعدادی از سرداران و
افسران سپاه را در حادثه سقوط هواپیما تسلیت گفتند. متن پیام مقام معظم
رهبری به این شرح است: بسم الله الرحمن الرحیم فقدان شهادت گون سردار سردار
رشید اسلام، سرلشکر احمد کاظمی و تعدادی از سرداران و افسران سپاه در
حادثه هواپیما، اینجانب را داغدار کرد. این فرمانده شجاع و متدین و غیور از
یادگارهای ارزشمند دوران دفاع مقدس و در شمار برجستگان آن حماسهی بینظیر
بود. تدبیر و قدرت فرماندهی او در طول جنگ هشت ساله کارهای بزرگی انجام
داده و او بارها تا مرز شهادت پیش رفته بود. آرزوی جان باختن در راه خدا در
دل او شعله میکشید و او با این شوق و تمنا در کارهای بزرگ پیشقدم میگشت.
اکنون او به آرزوی خود رسیده و خدا را در حین انجام دادن خدمت ملاقات کرده
است. اینجانب شهادت این سردار رشید و نامدار و دیگر جان باختگان این حادثه
را به همهی ملت ایران به ویژه مردم عزیز و شهید پرور نجف آباد، تبریک و
تسلیت میگویم و از خداوند متعال برای بازماندگان این شهیدان، بردباری و
قدرت تحمل و پاداش صابران و برای خود آنان علو درجات اخروی را مسالت
میکنم. سید علی خامنهای سردار صفوی درخصوص شهدای سانحه سقوط هواپیمای
فالکن گفت: سردار" احمد کاظمی" فرمانده نیروی زمینی سپاه، از اولین
پاسدارانی بود که در سال ۵۸به سپاه پیوست و رشادتهای زیادی در دوران
دفاع مقدس از خود نشان داد . وی اظهار داشت : سردار کاظمی جانباز
۴۵درصد، فرماندهی مدبر و شجاع بود که با پذیرفتن مسوولیتهای مختلف در
ردههای فرماندهی سپاه ، نقش موثری در پیروزیهای عملیات جنگی نظیر، عملیات
آزادسازی مناطق شمال غرب از دست ضد انقلاب ، عملیات شکست حصر آبادان ، فتح
خرمشهر ، فتحالمبین ایفا کرد . وی گفت: سردار کاظمی که حدود پنج ماه
فرماندهی نیروی زمینی سپاه را برعهده گرفته بود از نیروهای تحصیل کرده بود
که سه مدال فتح و شجاعت را بعد از جنگ گرفت و این اواخر نیز شدیدا به یاد
شهدای دفاع مقدس خصوصا ، شهید خرازی و باکری بود.
مقام معظم رهبری هنگام حضور بر جنازه شهید کاظمی :
چشمهایش پُرِ از اشک شد...
دو
هفته پیش شهید کاظمى پیش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: یکى اینکه
دعا کنید من روسفید بشوم، دوم اینکه دعا کنید من شهید بشوم. گفتم شماها
واقعاً حیف است بمیرید؛ شماها که این روزگارهاى مهم را گذراندید، نباید
بمیرید؛ شماها همهتان باید شهید شوید؛ ولیکن حالا زود است و هنوز کشور و
نظام به شما احتیاج دارد. بعد گفتم آن روزى که خبر شهادت صیاد را به من
دادند، من گفتم صیاد، شایستهى شهادت بود؛ حقش بود؛ حیف بود صیاد بمیرد.
وقتى این جمله را گفتم، چشمهاى شهید کاظمى پُرِ اشک شد، گفت: انشاءاللَّه
خبر من را هم بهتان بدهند!
فاصلهى
بین مرگ و زندگى، فاصلهى بسیار کوتاهى است؛ یک لحظه است. ما سرگرم زندگى
هستیم و غافلیم از حرکتى که همه به سمت لقاءاللَّه دارند. همه خدا را
ملاقات مىکنند؛ هر کسى یک طور؛ بعضىها واقعاً روسفید خدا را ملاقات
مىکنند، که احمد کاظمى و این برادران حتماً از این قبیل بودند؛ اینها زحمت
کشیده بودند.
ما
باید سعىمان این باشد که روسفید خدا را ملاقات کنیم؛ چون از حالا تا یک
لحظهى دیگر، اصلاً نمىدانیم که ما از این مرز عبور خواهیم کرد یا نه؛
احتمال دارد همین یک ساعت دیگر یا یک روز دیگر نوبتِ به ما برسد که از این
مرز عبور کنیم. از خدا بخواهیم که مرگ ما مرگى باشد که خود آن مرگ هم
انشاءاللَّه مایهى روسفیدى ما باشد.
انشاءاللَّه خدا شماها را حفظ کند.
بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در مراسم تشییع پیکرهاى فرماندهان سپاه 21/10/1384
------
منبع:
نوید شاهد ، فرهنگ پایداری ، www.hajahmad.blogfa.com